مطالب توسط احسان اشرفی

مقدمه‌ی دفتر اوّل مثنوی مولانا

(مثنوی این سایت بر اساس نسخه ۶۷۷ قونیه است که کاتب آن محمد ابن عبدالله قونوی بوده.) بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرحیم این است کتابِ مثنوی که اصولِ اصولِ اصولِ دین در کشفِ اسرارِ شُهود و یَقین به شمار می‌آید. این کتاب، حاویِ بزرگترین فِقْهِ الهی و درخشان‌تَرین شریعتِ الهی و روشن‌ترین بُرهانِ الهی است. روشناییِ […]

مثنوی مولانا – دفتر اول – بخش ۱ – سرآغاز

برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید. کانال تلگرام مثنوی‌خوانی. خوانش و توضیح مثنوی مولانا با رویکرد کاربردی و نیم‌نگاهی به مقالات شمس تبریزی: masnavikhany@ ۱ بِشْنو این نِی چون شِکایَت می‌کُند از جُدایی‌ها حِکایَت می‌کُند ۲ کَزْ نِیِسْتان تا مرا بُبْریده‌اَند در نَفیرَم مرد و زن نالیده‌اَند ۳ سینه خواهم شَرحه […]

مثنوی مولانا – دفتر اول – بخش ۲ – عاشق شدن پادشاه بر کَنیزکِ رَنجور و تَدبیر کردنْ در صِحَّتِ او

  ۳۵ بِشْنَوید ای دوستان این داستان خودْ حقیقت نَقْد حالِ ماست آن ۳۶ بود شاهی در زمانی پیش ازین مُلْکِ دنیا بودَش و هم مُلْکِ دین ۳۷ اِتّفاقا شاه روزی شُد سَوار با خواصِ خویش از بَهرِ شکار ۳۸ یک کَنیزک دید شَهْ بر شاه‌ْراه شُد غُلامِ آن کَنیزکْ پادشاه ۳۹ مُرغِ جانَش در […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳ – ظاهِر شدنِ عَجز حکیمانْ از معالجۀ کَنیزک و رویْ آوردنِ پادشاهْ به درگاهِ اِله و در خواب دیدنِ او وَلی‌ای را

  ۵۵ شَهْ چو عَجْزِ آن حَکیمان را بِدید پابِرِهنه جانِبِ مَسجد دَوید ۵۶ رَفت در مسجد سویِ مِحْراب شُد سَجْده‌گاه از اشکِ شَهْ پُر آب شُد ۵۷ چون به خویش آمد زِ غَرقابِ فَنا خوشْ زبان بُگْشاد در مَدْح و دُعا ۵۸ کِی کَمینه بَخْشِشَت مُلْک جهان من چه گویم چون تو می‌دانی نَهان […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۴ – از خداوندِ وَلیُّ التُّوْفیقْ دَرخواستنِ توفیقِ رِعایَتِ اَدَبْ در همۀ حال‌ها و بَیان کردنِ وَخامَتِ ضَرَرهایِ بی‌اَدَبی

  ۷۸ از خدا جوییم توفیقِ اَدَب بی‌اَدَبْ مَحْروم گشت از لُطفِ رَب ۷۹ بی‌اَدَب تنها نه خود را داشت بَد بلکه آتش در همه آفاق زَد ۸۰ مایِده از آسْمان دَرمی‌رَسید بی‌شِری و بَیْع و بی‌گفت و شنید ۸۱ در میانِ قومِ موسی چند کَس بی‌اَدَب گفتند کو سیر و عَدَس؟ ۸۲ مُنقَطِع شد […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۵ – ملاقات پادشاه با آن وَلی که در خوابش نِمودند

  ۹۳ دَستْ بُگْشاد و کِنارانَش گرفت هَمچو عشقْ اَنْدَر دل و جانَش گرفت ۹۴ دست و پیشانیشْ بوسیدن گرفت وَزْ مُقام و راهْ پُرسیدن گرفت ۹۵ پُرسْ پُرسانْ می‌کَشیدَش تا به صَدْر گفت گنجی یافتم آخِر به صَبر ۹۶ گفت ای نورِ حق و دَفْعِ حَرَج مَعنیِ‌ اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ اَلْفَرَج ۹۷ ای لِقایِ تو […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۶ – بُردن پادشاه آن طبیب را بر سَرِ بیمار تا حال او را ببیند

  ۱۰۲ قِصّهٔ رَنْجور و رَنْجوری بِخوانْد بَعد از آن در پیشِ رَنجورش نِشانْد ۱۰۳ رَنگِ روی و نَبْض و قارورِه بِدید هم عَلاماتَش هم اَسْبابَش شَنید ۱۰۴ گفت هر دارو که ایشان کرده‌اند آن عِمارَت نیست، ویران کرده‌اند ۱۰۵ بی‌خَبَر بودند از حالِ درون اَسْتَعیذُ اللّهَ مِمّا یَفْتَرون ۱۰۶ دید رَنج و کَشف شُد […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۷ – خَلوَت طَلبیدنِ آن وَلی از پادشاه جِهَتِ دَریافتنِ رَنجِ کَنیزک

  ۱۴۴ گفت ای شَهْ خَلوَتی کُن خانه را دور کُن هم خویش و هم بیگانه را ۱۴۵ کَس ندارد گوش در دِهْلیزها تا بِپُرسَم زین کَنیزک چیزها ۱۴۶ خانه خالی مانْد و یک دَیّار نَه جُز طَبیب و جُز همان بیمار نَه ۱۴۷ نَرمْ نَرمَکْ گفت شهرِ تو کجاست؟ که عِلاجِ اَهلِ هر شهری […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۸ – دَریافتنِ آن وَلیْ رَنج را و عَرض کردنْ رنجِ او را پیشِ پادشاه

  ۱۸۲ بعد از آن بَرخاست و عَزْمِ شاه کرد شاه را زان شَمّه‌یی آگاه کرد ۱۸۳ گفت تَدبیر آن بُوَد کان مَرد را حاضِر آریم از پِیِ این دَرد را ۱۸۴ مَردِ زَرگَر را بِخوان زان شهرِ دور با زَر و خِلْعَت بِدِه او را غُرور #دکلمه_مثنوی  

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۹ – فرستادنِ پادشاهْ رَسولانْ به سَمَرقَند به آوردنِ زَرگَر

  ۱۸۵ چون که سُلطان از حکیم آن را شَنید پَندِ او را از دل و جان بَرگُزید ۱۸۶ پَس فرستاد آن طَرَف یک دو رَسول حاذِقان و کافیانِ بَسْ عُدول ۱۸۷ تا سَمَرقَند آمدند آن دو امیر پیشِ آن زَرگر زِ شاهَنْشَه بَشیر ۱۸۸ کِی لَطیفْ اُستادِ کامِلْ مَعرِفَت فاش اَنْدَر شهرها از تو […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۰ – بیانِ آن که کُشتن و زَهر دادنِ مَردِ زَرگَر به اِشارتِ اِلهی بود نَه بِه هَوایِ نَفْس و تَأمُّل فاسِد

  ۲۲۳ کُشتنِ آن مَرد بر دستِ حکیم نه پِیِ اومید بود و نه زِ بیم ۲۲۴ او نَکُشتَش از برایِ طَبْعِ شاه تا نیامَد اَمْر و اِلهامِ اله ۲۲۵ آن پسر را کِشْ خَضِر بُبْرید حَلْق سِرِّ آن را دَر نیابَد عامِ خَلْق ۲۲۶ آن کِه از حَق یابَد او وَحی و جواب هرچه […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۱ – حکایتِ بقّال و طوطی و روغن ریختنِ طوطی در دُکان

  ۲۴۸ بود بَقّالیّ و وِیْ را طوطی‌ای خوش‌نَوایی، سَبز و گویا طوطی‌ای ۲۴۹ در دُکان بودی نِگهبانِ دُکان نُکته گفتی با همه سوداگَران ۲۵۰ در خِطابِ آدمی ناطِقْ بُدی در نَوایِ طوطیانْ حاذِق بُدی ۲۵۱ جَست از سویِ دُکانْ سویی گُریخت شیشه‌هایِ روغنِ گُل را بِریخت ۲۵۲ از سویِ خانه بِیامَد خواجه‌اَش بر دُکان […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۲ – داستانِ آن پادشاهِ جُهود که نَصرانیان را می‌کُشت از بَهرِ تَعَصُّب

  ۳۲۵ بود شاهی در جُهودانْ ظُلْم‌ساز دُشمنِ عیسی و نَصْرانی‌گُداز ۳۲۶ عَهدِ عیسی بود و نوبَتْ آنِ او جانِ موسی او و موسی جانِ او ۳۲۷ شاهِ اَحْوَل کرد در راهِ خدا آن دو دَمْسازِ خدایی را جُدا ۳۲۸ گفت اُستادْ اَحْوَلی را کَنْدَر آ زو بُرون آرْ از وِثاقْ آن شیشه را ۳۲۹ […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۳ – آموختنِ وزیرْ مَکرْ پادشاه را

  ۳۳۹ او وزیری داشت گَبْر و عِشْوه‌دِه کو بر آب از مَکْر بَربَستی گِرِه ۳۴۰ گفت تَرسایانْ پناهِ جان کُنند دینِ خود را از مَلِکْ پنهان کُنند ۳۴۱ کَم کُش ایشان را، که کُشتن سود نیست دین ندارد بوی، مُشک و عود نیست ۳۴۲ سِرِّ پنهان است اَنْدَر صد غِلاف ظاهِرَش با توست و […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۴ – تَلْبیسِ وَزیر با نَصارا

  ۳۴۹ پَس بگویم من به سِرْ نَصرانی‌اَم ای خدایِ رازدانْ می‌دانی‌اَم ۳۵۰ شاهْ واقِف گشت از ایمانِ من وَزْ تَعَصُّب کرد قَصدِ جانِ من ۳۵۱ خواستم تا دینْ زِ شَهْ پنهان کُنم آن که دینِ اوست، ظاهِرْ آن کُنم ۳۵۲ شاه بویی بُرد از اسرارِ من مُتَّهم شُد پیشِ شَهْ گُفتارِ من ۳۵۳ گفت، […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۵ – قَبول کردنِ نَصارا مَکْرِ وزیر را

  ۳۶۴ صد هزاران مَردِ تَرسا سویِ او اندک‌ اندک جمع شُد در کویِ او ۳۶۵ او بَیان می‌کرد با ایشان به راز سِرِّ اَنْگِلْیون و زُنّار و نماز ۳۶۶ او به ظاهر واعِظِ اَحْکام بود لیکْ در باطِنْ صَفیر و دام بود ۳۶۷ بَهرِ این بعضی صَحابه از رَسول مُلْتَمِس بودند مَکْرِ نَفْسِ غول […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۶ – مُتابِعَتِ نَصارا وزیر را

  ۳۷۲ دل بِدو دادند تَرسایانْ تمام خود چه باشد قُوَّتِ تَقْلیدِ عام؟ ۳۷۳ در دَرونِ سینه مِهْرَش کاشْتند نایبِ عیسیْش می‌پِنْداشتند ۳۷۴ او به سِرْ دَجّالِ یک‌چَشمِ لَعین ای خدا فَریاد رَس، نِعْمَ اَلْمُعین ۳۷۵ صد هزاران دام و دانه‌ست ای خدا ما چو مُرغانِ حَریصِ بی‌نَوا ۳۷۶ دَم به دَم ما بَستهٔ دامِ […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۷ – قِصِّۀ دیدنِ خَلیفه لیلی را

  ۴۱۰ گفت لیلی را خلیفه کان توی کَزْ تو مَجنون شُد پَریشان و غَوی؟ ۴۱۱ از دِگَر خوبانْ تو اَفْزون نیستی گفت خامُش چون تو مَجنون نیستی ۴۱۲ هر کِه بیدار است او در خواب‌تَر هست بیداریش از خوابَش بَتَر ۴۱۳ چون به حَق بیدار نَبْوَد جانِ ما هست بیداری چو دَرْبَنْدانِ ما ۴۱۴ […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۸ – بَیانِ حَسَدِ وزیر

  ۴۴۰ آن وَزیرَک از حَسَد بودَش نِژاد تا به باطِل گوش و بینی بادْ داد ۴۴۱ بر امیدِ آن که از نیشِ حَسَد زَهرِ او در جانِ مِسکینان رَسَد ۴۴۲ هر کسی کو از حَسَد بینی کُند خویش را بی‌گوش و بی‌بینی کُند ۴۴۳ بینی آن باشد که او بویی بَرَد بویْ او را […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۹ – فَهْم کردنِ حاذِقانِ نَصارا مَکرِ وزیر را

  ۴۴۹ هرکه صاحِب‌ذوق بود از گفتِ او لَذَّتی می‌دید و تَلْخی جُفتِ او ۴۵۰ نُکته‌ها می‌گفت او آمیخته در جُلابِ قَندْ زَهری ریخته ۴۵۱ ظاهِرَش می‌گفت: در رَهْ چُست شو وَزْ اَثَر می‌گفت: جان را سُست شو ۴۵۲ ظاهرِ نُقره گَر اِسْپید است و نو دست و جامه می سِیَه گردد ازو ۴۵۳ آتش […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۰ – پیغامِ شاهْ پنهانْ با وزیر

  ۴۵۸ در میانِ شاه و او پیغام‌ها شاه را پنهان بِدو آرام‌ها ۴۵۹ آخِرُ الْاَمْر از برایِ آن مُراد تا دَهَد چون خاکْ ایشان را به باد ۴۶۰ پیشِ او بِنْوشت شَهْ کِی مُقْبِلَم وَقتْ آمد، زود فارغ کُن دِلَم ۴۶۱ گفت اینک اَنْدَران کارَم شَها کَافْکَنَم در دینِ عیسی فِتْنه‌ها #دکلمه_مثنوی

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۱ – بیانِ دوازده سِبْط از نَصاری

  ۴۶۲ قوم عیسی را بُد اَنْدَر دار و گیر حاکِمانْشان دَه امیر و دو امیر ۴۶۳ هر فَریقی مَر امیری را تَبَع بَنده گشته میرِ خود را از طَمَع ۴۶۴ این دَه و این دو امیر و قَوْمَشان گشته بَندِ آن وزیرِ بَد نِشان ۴۶۵ اِعْتمادِ جُمله بر گُفتارِ او اِقْتدایِ جُمله بر رَفتارِ […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۲ – تَخْلیطِ وزیر در اَحْکامِ اِنْجیل

  ۴۶۷ ساخت طوماری به نامِ هر یکی نَقْشِ هر طومارْ دیگر مَسْلَکی ۴۶۸ حُکْم‌هایِ هر یکی نوعی دِگَر این خِلافِ آن زِ پایانْ تا به سَر ۴۶۹ در یکی راهِ ریاضَت را و جوع رُکْنِ توبه کرده و شَرطِ رُجوع ۴۷۰ در یکی گفته ریاضتْ سود نیست اَنْدَرین رَهْ مَخْلَصی جُز جود نیست ۴۷۱ […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۳ – در بَیانِ آن که این اِختِلافات در صورتِ رَوِش است، نی در حقیقتِ راه

  ۵۰۴ او زِ یک رَنگیِّ عیسی بو نداشت وَزْ مِزاجِ خُمِّ عیسی خو نداشت ۵۰۵ جامۀ صد رَنگ ازان خُمِّ صَفا ساده و یک‌رَنگ گشتی چون صَبا ۵۰۶ نیست یک‌رَنگی کَزو خیزد مَلال بَلْ مِثالِ ماهی و آبِ زُلال ۵۰۷ گَرچه در خُشکی هزاران رَنگ‌هاست ماهیان را با یُبوسَت جنگ‌هاست ۵۰۸ کیست ماهی؟ چیست […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۴ – بیانِ خَسارتِ وزیر دَرین مَکْر

  ۵۲۵ هَمچو شَهْ نادان و غافِل بُد وَزیر پَنجه می‌زد با قَدیمِ ناگُزیر ۵۲۶ با چُنان قادِرْ خدایی کَزْ عَدَم صد چو عالَمْ هست گَردانَد به دَم ۵۲۷ صد چو عالَم در نَظَر پیدا کُند چون که چَشمَت را به خود بینا کُند ۵۲۸ گَر جهان پیشَت بزرگ و بی‌بُنی‌ست پیشِ قُدرت ذَرّه‌ای می‌دان […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۵ – مَکْرِ دیگر اَنْگیختنِ وزیر در اِضْلالِ قَوْم

  ۵۵۳ مَکْرِ دیگر آن وزیر از خود بِبَست وَعْظ را بُگْذاشت و در خَلْوَت نِشَست ۵۵۴ در مُریدان دَر فَکَند از شوقْ سوز بود در خَلْوَت چهلْ پنجاه روز ۵۵۵ خَلْق دیوانه شُدند از شوقِ او از فِراقِ حال و قال و ذوقِ او ۵۵۶ لابِه و زاری هَمی‌کردند و او از ریاضَت گشته […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۶ – دَفعْ گفتنِ وزیرْ مُریدان را

  ۵۶۹ گفت هان ای سُخْرگانِ گفت و گو وَعْظ و گفتارِ زبان و گوشْ جو ۵۷۰ پَنبه اَنْدَر گوشِ حِسِّ دون کُنید بَندِ حِسْ از چَشمِ خود بیرون کُنید ۵۷۱ پَنبۀ آن گوشِ سِرْ گوشِ سَر است تا نگردد این کَر، آن باطِنْ کَر است ۵۷۲ بی‌حِس و بی‌گوش و بی‌فِکْرَت شَوید تا خِطابِ […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۷ – مُکَرَّر کردنِ مُریدانْ که خَلوَت را بِشْکَن

  ۵۸۲ جُمله گفتند ای حکیمِ رَخنه‌جو این فَریب و این جَفا با ما مگو ۵۸۳ چارْپا را قَدْرِ طاقت بار نِهْ بر ضَعیفانْ قَدْرِ قُوَّت کار نِهْ ۵۸۴ دانۀ هر مُرغْ اندازه‌یْ وِیْ است طُعْمۀ هر مُرغْ اَنْجیری کِی است؟ ۵۸۵ طِفْل را گَر نان دَهی بر جایِ شیر طِفْلِ مِسْکین را از آن […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۸ – جواب گفتنِ وزیر که خَلْوَت را نمی‌شِکَنَم

  ۵۹۵ گفت حُجَّت‌هایِ خود کوتَهْ کُنید پَند را در جان و در دلْ رَهْ کُنید ۵۹۶ گَر اَمینَم، مُتَّهم نَبْوَد اَمین گَر بگویم آسْمان را من زمین ۵۹۷ گَر کَمالَم، با کَمالْ اِنْکارْ چیست؟ وَرْ نی‌اَم، این زَحْمَت و آزارْ چیست؟ ۵۹۸ من نخواهم شُد ازین خَلْوَت بُرون زان که مَشغولَم به اَحْوالِ درون #دکلمه_مثنوی

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۹ – اِعْتِراضِ مُریدانْ در خَلْوَتِ وزیر

  ۵۹۹ جُمله گفتند ای وزیر اِنْکار نیست گفتِ ما چون گفتنِ اَغْیار نیست ۶۰۰ اشکِ دیده‌ست از فِراقِ تو دَوان آهْ آه است از میانِ جانْ رَوان ۶۰۱ طِفْلْ با دایه نَه اِسْتیزَد، وَلیک گِریَد او گرچه نه بَد داند نه نیک ۶۰۲ ما چو چَنگیم و تو زَخْمه می‌زَنی زاری از ما نه، […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳۰ – نومید کردنِ وزیر مُریدان را از رَفْضِ خَلْوَت

  ۶۴۷ آن وزیر از اَنْدَرون آواز داد کِی مُریدان از من این مَعْلوم باد ۶۴۸ که مرا عیسی چُنین پیغام کرد کَزْ همه یاران و خویشانْ باش فَرد ۶۴۹ رویْ در دیوار کُن، تنها نِشین وَزْ وجودِ خویش هم خَلْوَت گُزین ۶۵۰ بَعد ازین دَستوریِ گفتار نیست بَعد ازین با گفت و گویم کار […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳۱ – وَلیعهد ساختنِ وزیرْ هر یک امیر را جُدا جُدا

  ۶۵۴ وان گَهانی آن امیران را بِخوانْد یک‌ به یک تنها، به هر یک حرف رانْد ۶۵۵ گفت هر یک را به دینِ عیسَوی نایِبِ حَقّ و خلیفه‌یْ من تویی ۶۵۶ وان امیرانِ دِگَر اَتْباعِ تو کرد عیسی جُمله را اَشْیاعِ تو ۶۵۷ هر امیری کو کَشَد گردنْ بِگیر یا بِکُش، یا خود هَمی‌ […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳۲ – کشتنِ وزیر خویشتن را در خَلْوَت

  ۶۶۶ بَعد ازان چِلْ روزِ دیگر دَر بِبَست خویش کُشت و از وجودِ خود بِرَست ۶۶۷ چون که خَلْق از مرگِ او آگاه شُد بر سَرِ گورش قیامَت‌گاه شُد ۶۶۸ خَلْق چَندان جمع شُد بر گورِ او موکَنان، جامه‌دَران، در شورِ او ۶۶۹ کان عَدَد را هم خدا دانَد شِمُرد از عَرَب، وَزْ تُرک، […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳۳ – طَلَب کردنِ اُمَّتِ عیسی عَلَیهِ السَّلام از اُمَرا که ولیعهد از شما کدام است؟

  ۶۷۳ بَعدِ ماهی گفت خَلْق ای مِهْتَران از امیران کیست بر جایَش نِشان؟ ۶۷۴ تا به جایِ او شِناسیمَش اِمام دست و دامَن را به دستِ او دهیم ۶۷۵ چون که شُد خورشید و ما را کرد داغ چاره نَبْوَد بر مَقامَش از چراغ ۶۷۶ چون که شُد از پیشِ دیده وَصلِ یار نایِبی […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳۴ – مُنازِعَتِ اُمَرا در ولیعهدی

  ۷۰۱ یک امیری زان امیران پیش رفت پیشِ آن قومِ وَفااَنْدیش رفت ۷۰۲ گفت اینک نایِبِ آن مَردْ من نایِبِ عیسی مَنَم اَنْدَر زَمَن ۷۰۳ اینک این طومارْ بُرهانِ من است کین نیابَتْ بَعد ازو آنِ من است ۷۰۴ آن امیرِ دیگر آمد از کَمین دَعویِ او در خِلافَت بُد همین ۷۰۵ از بَغَلْ […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳۵ – تَعظیمِ نَعْتِ مُصْطفی صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ که مَذکور بود در اِنْجیل

  ۷۳۲ بود در اِنْجیلْ نامِ مُصْطفی آن سَرِ پیغامبرانْ بَحرِ صَفا ۷۳۳ بود ذِکْرِ حِلْیه‌ها و شَکلِ او بود ذِکْرِ غَزْو و صَوْم و اَکْلِ او ۷۳۴ طایفه‌یْ نصرانیان بَهرِ ثَواب چون رَسیدَندی بِدان نام و خِطاب ۷۳۵ بوسه دادَندی بر آن نامِ شَریف رو نَهادندی بر آن وَصْفِ لَطیف ۷۳۶ اَنْدَرین فِتْنه که […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳۶ – حِکایَتِ پادشاهِ جُهودِ دیگر، که در هَلاکِ دینِ عیسی سعی نِمود

  ۷۴۴ بَعد ازین خونْ‌ریزِ دَرمان ناپذیر کَنْدَر اُفتاد از بَلایِ آن وزیر ۷۴۵ یک شَهِ دیگر زِ نَسلِ آن جُهود در هَلاک قومِ عیسی رو نِمود ۷۴۶ گَر خَبَر خواهی ازین دیگر خُروج سوره بَرخوان وَاسَّما ذاتِ اَلْبُروج ۷۴۷ سُنَّتِ بَد کَزْ شَهِ اَوَّل بِزاد این شَهِ دیگر قَدَم بر وِیْ نَهاد ۷۴۸ هرکِه […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳۷ – آتش کردنِ پادشاهِ جُهود و بُتْ نَهادن پَهْلویِ آتشْ که هرکِه این بُت را سُجود کُند، از آتش بِرَست

  ۷۷۴ آن جُهودِ سگْ بِبین چه رای کرد پَهْلویِ آتش بُتی بَرپای کرد ۷۷۵ کان کِه این بُت را سُجود آرَد، بِرَست وَرْ نَیارَد، در دلِ آتشْ نِشَست ۷۷۶ چون سِزایِ این بُتِ نَفْس او نداد از بُتِ نَفْسَش بُتی دیگر بِزاد ۷۷۷ مادرِ بُت‌ها، بُتِ نَفْسِ شماست زان‌که آن بُتْ مار و این […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳۸ – به سُخَن آمدنِ طِفْلْ در میانِ آتش و تَحریض کردنْ خَلْق را در افتادن به آتش

   ۷۸۸ یک زنی با طِفْل آوَرْد آن جُهود پیشِ آن بُت، وآتَش اَنْدَر شُعله بود ۷۸۹ طِفْل ازو بِسْتَد، در آتش دَرفَکَند زن بِتَرسید و دل از ایمانْ بِکَند ۷۹۰ خواست تا او سَجده آرَد پیشِ بُت بانگ زد آن طِفْل اِنّی لَمْ اَمُت ۷۹۱ اَنْدرآ ای مادر این جا من خوشَم گرچه در […]

مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۳۹ – کَژْ ماندنِ دَهانِ آن مَرد که نامِ مُحَمَّد را صَلَّی‌اللّهُ عَلَیْه ِوَ سَلَّمَ به تَسْخَر خوانْد

  ۸۱۷ آن دَهانْ کَژْ کرد و از تَسْخَر بِخوانْد نامِ اَحْمَد را، دَهانَش کَژْ بِمانْد ۸۱۸ باز آمد کِی مُحَمَّد عَفو کُن ای تو را اَلْطاف و عِلْمِ مِنْ لَدُن ۸۱۹ من تو را اَفْسوس می‌کردم زِ جَهْل من بُدَم اَفْسوس را مَنْسوب و اَهْل ۸۲۰ چون خدا خواهد که پَرده‌یْ کَس دَرَد مَیْلَشْ اَنْدَر […]