غزل ۱۱۱۴ مولانا
۱ | ای مَحْوِ عشقْ گشته جانیّ و چیزِ دیگر | ای آن کِه آنْ تو داری آنیّ و چیزِ دیگر؟ | |
۲ | اَسْرارِ آسْمان را وَ احْوالِ این و آن را | از لوحِ نانِبِشته خوانیّ و چیزِ دیگر | |
۳ | هر دَم زِ خَلْق پُرسی اَحْوالِ عَرش و کُرسی | آن را و صد چُنان را دانیّ و چیزِ دیگر | |
۴ | لَعْلیست بینِهایَت در روشنی به غایَت | آن لَعْلِ بیبَها را کانیّ و چیزِ دیگر | |
۵ | حُکْمی که رانْد فرمان روزِ اَلَست بر جان | آن جُمله حُکْمها را رانیّ و چیزِ دیگر | |
۶ | چَشمی که دید آن رو گَر عشقْ رانَد این سو | آن چَشم نیست وَاللَهْ زانیّ و چیزِ دیگر | |
۷ | آن چَشمْ اَحْوَل آمد در گامِ اوَّل آمد | کو گفت اوَّلی را ثانیّ و چیزِ دیگر | |
۸ | هر کو بَقا نَیابَد از شَمسِ حَقِّ تبریز | او هست در حَقایِق فانیّ و چیزِ دیگر |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!