غزل ۱۳ مولانا

 

۱ ای بادِ بی‌آرامِ ما، با گُل بگو پیغامِ ما  کِی گُل گُریز اَنْدَر شِکَر، چون گشتی از گُلْشَن جُدا
۲ ای گُل زِ اصلِ شِکَّری، تو با شِکَر لایِق‌تَری شِکَّر خوش و گُل هم خوش و از هر دو شیرین‌تَرْ وَفا
۳ رُخ بر رُخِ شِکَّر بِنِه، لَذَّت بگیر و بو بِدِه در دولتِ شِکَّر بِجِه، از تَلخیِ جورِ فَنا
۴ اکنون که گشتی گُلْشِکَر، قوتِ دلی، نورِ نَظَر از گِل بَرآ بر دل گُذر، آن از کجا؟ این از کجا؟
۵ با خار بودی هم‌نشین، چون عقل با جانی قَرین بر آسْمان رو از زمین، مَنْزِل به مَنْزِلْ تا لِقا
۶ در سِرِّ خَلْقان می‌رَوی، در راهِ پنهان می‌رَوی بُستان به بُستان می‌رَوی، آن‌جا که خیزد نَقش‌ها
۷ ای گُل تو مرغِ نادری، بَرعکسِ مُرغان می‌پَری کامَد پیامَت زان سَری پَرها بِنِهْ، بی‌پَر بیا
۸ ای گُل تو این‌ها دیده‌یی، زان بر جهان خندیده‌یی زان جامه‌ها بِدْریده‌یی، ای گُربُزِ لَعْلینْ قَبا
۹ گُل‌های پار از آسْمان، نَعره‌زنان در گُلْسِتان کِی هر کِه خواهد نردبان، تا جان سِپارَد در بَلا
۱۰ هین از تَرشُّح زین طَبَقْ، بُگْذر تو بی‌رَه چون عَرَق از شیشۀ گُلّابگَر، چون روح از آن جامِ سَما
۱۱ ای مُقْبِل و میمون شما، با چهره‌ی گُلگون شما بودیم ما همچون شما، ما روح گشتیم اَلصُّلا
۱۲ از گُلْشِکَر مَقصودِ ما، لُطفِ حَق است و بودِ ما ای بودِ ما آهنْ صِفَت، وِی لُطفِ حقْ آهن رُبا
۱۳ آهن خَرَد آیینه‌گَر، بَر وِیْ نَهَد زَخمِ شَرَر ما را نمی‌خواهد مگر، خواهم شما را بی‌شما
۱۴ هان ای دلِ مُشکین سُخَن، پایان ندارد این سُخَن با کَس نیارَم گفت من، آن‌ها که می‌گویی مرا
۱۵  ای شَمسِ تبریزی بگو، سِرِّ شَهانِ شاه خو بی‌حرف و صوت و رنگ و بو، بی‌شَمس کِی تابَد ضیا

#شرح_غزل

۱- ای باد بی آرامی که در وجود ما جاری هستی، پیغامی را از طرف ما به سوی گل ببر. به او بگو که ای گل به سوی شِکَر فرار کن زیرا از گلستان جدا شده ای.
شرح:
گل می تواند خواننده این ابیات باشد و باد هم ندایی است که از وجود مولانا تراوش می کند. این باد در واقع همان نای نی است که مولانا در ابتدای مثنوی می فرمایند “بشنو این نی چون شکایت می کند.” جدایی از گلشن هم همان جدایی از نیستان مولانا در مثنوی است.
۲- ای گل اصل تو از شِکر است و تو لایق آن هستی که در کنار شِکر باشی. هم شِکر دل انگیز است و هم گل و از این دو شیرین تر وفای عهدی است که باعث می شود گل به شکر بپیوندد.
۳- نگاه و توجه خودت را به سوی شِکر قرار بده و از او لذت ببر و بوی آن را بگیر. در شکوه و عظمت و مقام شِکر قرار بگیر و از تلخی ستم ناشی از نیستی و جدایی فرار کن.
شرح:
فنا در بیت دوم به معنای مقام فنا در عرفان نیست.
۴- اکنون که تو با شکر آمیخته شدی و تبدیل به گلشکر شدی، خوراک قلب و جان شدی و نور دیده گشتی. ای گِل از مقام پست خود فراتر برو و به مقام دل بیا. این مقام کجا و آن مقام کجا؟
شرح:
در واقع در این بیت مولانا سه مقام را اشاره می کنند. مقام گِل، مقام گُل و مقام شکر. می توان گِل را جسم انسان، گُل را جان و شِکر را مقام خدایی دانست. برای درک بهتر می توانید مخاطب را گُل نیشکر در نظر بگیرید که ابتدا خاک بوده و بعد تبدیل به گُل شده و اکنون مولانا به او می گوید که از این مقام نیز عبور کن و به مقام شِکر بیا.
۵- با خار بودی همنشین، چون عقل با جانی قَرین
بر آسْمان رو از زمین، مَنْزِل به مَنْزلْ تا لِقا
تو روزگاری با خار همنشین بودی درست مثل اینکه جان با عقل همنشین شده باشد. از مقام زمینی خودت فراتر برو و به آسما برس. این مقامات را منزل به منزل طی بکن تا به مقام دیدار برسی.
شرح:
عقل در نزد مولانا دو گونه است. عقل معاد و عقل معاش. عقل معاد یعنی اندیشه ای که با آن روابط علت و معلولی بین عاشق و معشوق کشف می شود ولی عقل معاش افکاری است که به غیر از فرو کردن خار به تن و جان آدمی و تحریک او به کسب مال و قدرت بیش از حد، کار دیگری نمی کند. عقل معاش ما را دائم از گذشته پشیمان و از آینده می ترساند و هر اندیشه ای که این دو حالت را در شما به وجود آورد، عقل معاش است.
۶- تو در وجود سِرّی انسان ها نفوذ می کنی و از راه پنهان چنین کاری را انجام می دهی. تو به همه بستان ها سر می زنی و به جاهایی که نقش ها به وجود می آیند می روی.
۷- ای گُل تو مانند بقیه پرندگان نیستی و مرغ نادره هستی زیرا بر عکس مرغ های دیگر می پری. پیام تو از آن طرف به سمت ما می آید و می گویی که بدون بال زدن پرواز کن.
شرح: بر عکس مرغ های دیگر پریدن احتمالا منظور آن است که همه پرندگان دیگر از روی زمین به سمت بالا پرواز می کنند ولی آن مرغ نادر از سمت آسمان به سوی زمین می آید تا برای ما پیامی بیاورد و آن پیامش این است که بدون بال زدن پرواز کن. بدون پر، پرواز کردن به احتمال زیاد به معنی آن است که با عنایت حق، مقام سالک به یک باره افزایش یابد.
۸- ای گُل تو تمام این وقایع را مشاهده کرده ای برای همین است که به این جهان می خندی. به همین دلیل است که لباس های تعلق خودت را پاره کرده ای. تو بسیار زرنگ هستی و لباس های تو با گوهر پوشانده شده است.
شرح:
کسی که به مقامی شاهد می رسد و دنیا را فقط مشاهده می کند و بدون قضاوت و مثل آبی روان با آن تعامل می کند، بر امور جهان می خندد زیرا به این درک رسیده است که همه چیز در نهایت به سود اوست و جهت گیری او به سوی کمال است.
۹- گل های قدیمی که به گلستان رسیده اند، از آسمان فریاد می زنند که هر کسی نردبان رسیدن به آسمان را می خواهد باید جان خود را در بلا (امتحان و آزمون) از دست بدهد (از خود گذشتگی داشته باشد)
شرح:
پار به معنای گدشته است مثل پارسال. اما اینجا منظور از گل های پار گل هایی هستند که زودتر از ما شروع کرده اند و به مقام گلستان رسیده اند.
۱۰- تو اکنون مانند عرقی که از راه ترشح از بدن خارج می شود، جامه دنیوی را ترک کن و از آن بیرون بیا. مانند گلابی که از شیشه گلابگیر بیرون می آید و مانند روحی که از آن جام آسمانی می آید.
۱۱- شماها طالع نیک دارید و مورد قبول درگاه الهی هستید و چهره شما مانند گُل است. ما نیز مانند شما بودیم و اکنون روح گشتیم، این پیام ما را بشنوید.
۱۲- منظور ما از گُلشکر، لطف و عنایات حق است نسبت به ما. وجود ما مانند آهنی است و لطف خداوند اهنربایی است که ما را جذب می کند.
۱۳- آیینه ساز تکه آهنی را می خرد و روی آن را خراش می دهد. چرا نباید ما را بخواهد؟ او ما را بدون ما می خواهد.
شرح: در گذشته آیینه را با صیقل دادن بسیار بر روی آهن درست می کرده اند. این بیت معادل بیت زیر از مثنوی شریف است:
آیِنَه‌ت دانی چرا غَمّاز نیست؟
زان که زَنْگار از رُخَش مُمتاز نیست

عبارت “خواهم شما را بی شما” من را به یاد این جمله از شمس تبریزی می اندازد:
“من با کسی سخن توانم گفت که او را در او نبینم، خود را در او بینم”.
۱۴- ای دل من که سخنان تو عطر مُشک می دهد، این سخن انتهایی ندارد، آن چیزهایی که به من تلقین می کنی را به کسی نخواهم گفت.
شرح:
جناب مولانا بارها در میان سخن خود اشاره کرده اند که بیش از این نمی توانند صحبت کنند و متاسفانه اگر آن زمان محرمی برای خود می یافتند سطح معارف بشری بیش از این چیزی بود که الان در آثار ایشان یافت می شود.
۱۵- ای شمس تبریزی تو از سرّ وجودی شاهان، بدون بر زبان آوردن کلام، به کار بردن اصوات و رنگ ها و بوها صحبت بکن. بدون حضور خورشید، نور چگونه می تواند به وجود بیاید؟
شرح:
به احتمال زیاد در هنگام سرایش این غزل، جناب شمس تبریزی در کنار مولانا بوده اند و این از بیت آخر استنباط می شود که ایشان را خطاب قرار می دهند. نکته مهم این بیت عبارت “سخن گفتن بی کلام” است. سخنی که با حرف و کلمه و صوت ساخته نشده است. منظور چیست؟ منظور الهامات قلبی است که به دل مولانا نازل می شده اند ولی نه تنها کسی نمی توانست آن ها را بشنود بلکه بدون حضور صوت و حروف این جملات ساخته می شدند.

گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن

یکشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۱۲

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *