غزل ۲۴ مولانا

 

۱ چون نالَد این مِسکین که تا رَحم آید آن دِلْدار را ؟ خون بارَد این چَشمان که تا بینم من آن گُلْزار را
۲ خورشیدْ چون اَفْروزَدَم، تا هَجْر کمتر سوزَدَم دل حیلَتی آموزَدَم، کَزْ سَر بگیرم کار را
۳ ای عقلِ کُلِّ ذوفُنون، تَعلیم فَرما یک فُسون کَزْ وی بِخیزَد در دَرون، رَحمی نِگارینْ یار را
۴ چون نورِ آن شمعِ چِگِل، می‌دَرنَیابَد جان و دل کِی دانَد آخِر آب و گِل، دِلْخواهِ آن عَیّار را؟
۵ جِبْریلِ با لُطف و رَشَد، عِجْلِ سَمین را چون چَشَد؟ این دام و دانه کِی کَشَد، عَنْقایِ خوشْ مِنقْار را؟
۶ عَنقْا که یابَد دامِ کَس، در پیشِ آن عَنْقا مگس ای عنکبوتِ عقلْ‌بَس، تا کی تَنی این تار را
۷ کو آن مَسیحِ خوش دَمی؟ بی‌واسطه‌یْ مَریَم یَمی کَزْ وِیْ دلِ تَرسا هَمی، پارِه کُند زُنّار را
۸ دَجّالِ غَم چون آتشی، گُسترد زاتَش مَفْرَشی کو عیسیِ خَنجَرکَشی، دَجّالِ  بَدکِردار را؟
۹ تَن را سَلامَت‌ها زِ تو، جان را قیامَت‌ها زِ تو عیسی عَلامَت‌ها زِ تو، وَصل ِ قیامَت‌وار را
۱۰ ساغَر زِغَم در سَر فُتَد، چون سنگ در ساغَر فُتَد آتش به خار اَنْدَر فُتَد، چون گُل نباشد خار را
۱۱ مانْدم زِ عَذرا وامِقی، چون من نبودم لایِقی لیکِن خُمارِ عاشقی، در سَر دلِ خَمّار را
۱۲ شطرنجِ دولتْ شاه را، صد جان به خَرجَش راه را صد کُهْ حَمایِل کاه را، صد دَردْ دُردی خوار را
۱۳ بینَم به شَهْ واصِل شُده، می از خودی فاصِل شُده وَزْ شاهِ جانْ حاصِل شُده، جان‌ها دَر و دیوار را
۱۴ باشد که آن شاهِ حَرون، زان لُطفِ از حَدها بُرون مَنسوخ گَردانَد کُنون، آن رَسمِ اِسْتِغْفار را
۱۵ جانی که رو این سو کُند، با بایَزید او خو کَند یا در سَنایی رو کُند، یا بو دَهَد عَطّار را
۱۶ مَخْدومِ جان کَزْ جامِ او، سَرمَست شُد ایّامِ او گاهی که گویی نامِ او، لازم شِمُر تکرار را
۱۷ عالی خداوندْ شَمسِ دین، تبریز ازو جانِ زمین پُرنور چون عَرشِ مَکین، کو رَشک شُد اَنْوار را
۱۸ ای صد هزاران آفرین، بر ساعتِ فَرُّخ‌تَرین کان ناطِقِ روحُ الْاَمین، بُگْشایَد آن اسرار را
۱۹ در پاکیِ بی‌مِهر و کین، در بَزمِ عشقِ او نِشین در پَردۀ مُنْکِر بِبین آن پَرده صد مِسْمار را

 

#شرح_غزل

 

۱ – چون نالَد این مِسکین که تا رَحم آید آن دِلْدار را ؟
خون بارَد این چَشمان که تا بینم من آن گُلْزار را
من چگونه باید بنالم تا دل آن محبوب به رحم بیاید؟ چشمان من باید خون ببارند تا بتوانم آن گلزار را مشاهده کنم.

۲ – خورشید باید وجود من را بسوزاند تا داغ دوری کمتر من را بسوزاند (کم تر روی من تاثیر بگذارد) و دل من شیوه ای را به من بیاموزد تا کار خودم را دوباره شروع کنم.

۳ – ای عقلی که هنرهای زیادی داری، یک افسونی به من بیاموز تا به وسیله آن یار زیبارویم را به رحم بیاورم.

۴ – اگر نور آن شمع به جان و دل من توجهی نکند، پس چگونه این آب و گل من (جسم و تن) می تواند مطلوب آن زرنگ و چالاک را تشخیص دهد؟
شرح:
چِگِل به معنی گل و لای می باشد و در اینجا منظور جسم و ظاهر است که از گل ساخته شده است. منظور کلی بیت آن است که اگر نور خداوند به وجود من نتابد چگونه می توانم مصلحت و خواست او را تشخیص دهم؟

۵ – جِبْریلِ با لُطف و رَشَد، عِجْلِ سَمین را چون چَشَد؟
این دام و دانه کِی کَشَد، عَنْقایِ خوشْ مِنقْار را؟
جبرئیل با آن همه لطف و هدایتی که داشت هرگز نیازی به خوردن گوساله بریان ندارد. چنین دام و دانه ای هرگز نمی تواند سیمرغ دانا را در خود به دام بیاندازد.
شرح:
عجل سمین یعنی گوساله بریان و اشاره به آیه ۲۶ سوره ذاریات دارد که مهمان هایی برای حضرت ابراهیم آمدند و ایشان به خانواده اش گفت که برای آنها گوساله بریان بیاورند. اما ظاهرا بعدا متوجه می شوند که آنها افراد معمولی نیستند و ظاهرا پیام آورانی از سوی خداوند بودند و غذای او را نخوردند.
فَرَاغَ إِلَی أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ ﴿٢٦﴾
سپس به خانواده اش روی کرد، آنگاه گوساله ای فربه به میان آورد.

۶ – دام چه کسی می تواند سیمرغ را اسیر کند، تو در مقابل آن سیمرغ مثل مگسی می مانی. ای عنکبوتی که عقل و اندیشه تو کم است، تا کی می خواهی این تار را بتنی؟

۷ – آن مسیح خوش صدا که بدون کمک حضرت مریم توانست حرف بزند کجاست؟ همان کسی که به یُمن حضور او ترسایان (مسیحیان) توانستند زنّار خود را پاره کنند.
شرح:
زنار کمربندی بود که ذمیان نصرانی در مشرق زمین به امر مسلمانان مجبور بوده‌اند داشته‌باشند تا بدین وسیله از مسلمانان جدا گردند، چنانکه یهودیان مجبور بوده‌اند عسلی (وصلۀ عسلی رنگ ) بر روی لباس خود بدوزند. در زبان عربی بطور عمومی به هر رشته‌ای زنار گفته می‌شود.

۸ – کجاست آن عیسی که وقتی که دجال غم فرش آتشینی از غم گستراند آن بدکردار را با خنجر بکُشد؟
شرح:
مولانا غم و غصه را یکی از راههای نفوذ شیطان به بارگاه و وجود مقدس انسان می داند و در جای جای آثار ایشان می بینیم که سعی می کنند این حالات را از مخاطبانشان بگیرند. در این رابطه رباعیی دارند که می فرمایند:

غم کیست که گِردِ دلِ مَردان گردد؟ غم گِردِ فَسُردگان و سَردان گردد
اَنْدَر دلِ مَردانِ خدا دریایی‌ست کَزْ موجِ خوشَش گُنبَدِ گردان گردد

 

۹ – سلامتی تن من از توست، در جان من از حضور تو قیامتی به پا شده است. این جان من که به تو واصل شده است گویی که دچار قیامتی شده و جانم به خاطر حضور تو نشانه های حضرت عیسی را یافته.
شرح:
این بیت معادل بیت اول غزل اول مولانا است:
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها

۱۰ – اگر سنگی در ساغر بخورد از غم سقوط می کند و اگر گلی در کنار خار نباشد، آن خار آتش می گیرد.
شرح:
مفهوم کلی این بیت آن است که وجود من مانند ساغری است که بدخواهان به من سنگ می زنند و آن را می شکنند و اگر تو که گل هستی در کنار من که خار هستم نباشی، مردم من را به آتش می کشند.

۱۱ – من مانند وامق، از عذرا جدا ماندم زیرا لایق وجود او نبودم. اما هنوز مستی عاشقی در سر من حضور دارد.

۱۲ – متاسفانه معنی این بیت را نمی دانم. دوستان اگر نظری دارند در زیر همین صفحه در قسمت نظرات ارسال کنند.

۱۳ – آن حالتی را می بینم که به درجه حضور و وصل به پادشاه رسیده است (رسیده ام) درست مانند می که از خودی خود رها شده (فاصله ای ایجاد شده). متاسفانه معنی دقیق مصرع دوم را نمی دانم.

۱۴ – امید دارم که آن شاه با ابهت با آن لطف های بی اندازه اش، شیوه استغفار من را از بین ببرد.
شرح:
استغفار در انسان حالت غم و شرمندگی ایجاد می کند و استفاده بیش از حد آن، شور و شادی و سرزندگی بعد از بخشیده شدن گناه را از بین می برد برای همین مولانا در اینجا می فرمایند که استغفار کافی است و منتظرم که لطف شاه من را از این حالت بیرون بیاورد.

۱۵ جانی که به این سو تمایل داشته باشد، خوی او مانند بایزید بسطامی خواهد شد. چنین کسی یا به سوی سنایی متمایل می شود یا بوی عطار را به خود می گیرد.
شرح:
شمس تبریزی در مقالات خود نیز نام سنایی و عطار را چند بار ذکر کرده است.

۱۶ – سرور من که با جامش سرمست شده ام، گاهی که نامش را می آوری، حتما چند بار آن را تکرار کن.

۱۷ – شمس تبریزی که مقام والایی دارد، به واسطه حضورش تبریز جان زمین شده و مانند آسمان پر نور گشته است و نورها همگی به او رشک می برند.

۱۸ صدهزار آفرین و درود بر آن خجسته ترین زمان که آن سخنگوی روح الامین (جبرئیل) اسرار را برای ما بگوید.
شرح:
دقت کنید که در این بیت منظور از ناطق روح الامین کیست؟

۱۹ – در پاکیِ بی‌مهر و کین در بَزمِ عشق او نِشین
در پَردهْ مُنْکِر بِبین آن پَرده صد مِسْمار را
در مهمانی عشق او حضور پیدا کن، دقت کن که چگونه بین او و منکرانش پرده ای ایجاد شده که با صد میخ این پرده محکم شده است.

گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن

یکشنبه ۱۴/۰۶/۱۳۹۵

5 پاسخ
  1. مهشید
    مهشید گفته:

    ممنون‌که تا همین حد معنای ابیات رو برامون باز کردید
    و ممنون از صداقتتون🌷

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *