غزل ۴۶ مولانا

 

۱ دی بِنَواخت یارِ من، بَندۀ غَم رَسیده را دادْ زِ خویش چاشْنی، جانِ سِتَم چَشیده را
۲ هوشْ فُزود هوش را، حَلقه نِمود گوش را جوشْ نِمود نوش را، نورْ فُزود دیده را
۳ گفت که ای نَزارِ من، خسته و تَرسْگارِ من من نَفُروشَم از کَرَم، بَندۀ خودْ خَریده را
۴ بین که چه داد می‌کُند، بین چه گُشاد می‌کُند یوسُفْ یاد می‌کُند، عاشقِ کَفْ بُریده را
۵ داشت مرا چو جانِ خود، رَفت زِ من گُمانِ بَد بر کَتِفَم نهاد او، خِلْعَتِ نو رَسیده را
۶ عاجز و بی‌کَسَم مبین، اشکِ چو اَطْلَسَم مَبین در تَنِ من کَشیده بین، اَطْلَسِ زَرکَشیده را
۷ هر کِه بُوَد درین طَلَب، بَس عجب است و بوالْعَجَب صد طَرَب است در طَرَب، جانِ زِ خود رَهیده را
۸ چاشْنیِ جُنونِ او خوش‌تَر یا فُسونِ او چون که نَهُفته لَب گَزَد، خستۀ غَم گَزیده را
۹ وَعده دَهَد به یارِ خود، گُل دَهَد از کِنارِ خود بَر کُنَد از خُمارِ خود، دیدۀ خون چَکیده را
۱۰ کُحْلِ نَظَر دَرو نَهَد، دستِ کَرَم بَرو زَنَد سینه بِسوزد از حَسَد، این فَلَکِ خَمیده را
۱۱ جامِ میِ اَلَستِ خود، خویش دَهَد به مَستِ خود طَبْل زَنَد به دستِ خود، بازِ دلِ پَریده را
۱۲ بَهرِ خدای را خَمُش، خویِ سکوت را مَکُش چون که عَصیده می‌رَسَد، کوتَه کُن قصیده را
۱۳ مُفْتَعِلُن مَفاعِلُنْ، مُفْتَعِلُن مَفاعِلُنْ دَر مَگُشا و کَم نِما، گُلشَنِ نورَسیده را

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *