غزل ۶۲۴ مولانا
۱ | هر ذَرّه که بر بالا مَیْ نوشَد و پا کوبَد | خورشیدِ اَزَل بیند وَزْ عشقِ خدا کوبَد | |
۲ | آن را که بِخَنداند خوش دست بَراَفْشاند | وان را که بِتَرساند دندان به دُعا کوبَد | |
۳ | مَست است از آن باده با قامَتِ خَم داده | این چَرخْ بَرین بالا ناقوسِ صَلا کوبَد | |
۴ | این عشق که مَست آمد در باغِ اَلَست آمد | کَانْگورِ وجودم را در جَهْد و عَنا کوبَد | |
۵ | گر عشق نه مَسْتَستی یا باده پَرَسْتَستی | در باغْ چرا آید انگور چرا کوبَد؟ | |
۶ | تو پایْ هَمیکوبی وَانْگور نمیبینی | کین صوفیِ جانِ تو در مِعْصَرهها کوبَد | |
۷ | گویی همه رنج و غم بر من نَهَد آن هَمدَم | چون باغْ تو را باشد انگور کِه را کوبَد؟ | |
۸ | هم خِرقهٔ اَیّوبی زان پایْ هَمیکوبی | هر کو شِنَوَد اُرْکُض او پایِ وَفا کوبَد | |
۹ | از زَمزَمهٔ یوسُف یَعقوب به رَقص آمد | وان یوسُفِ شیرین لب پا کوبَد پا کوبَد | |
۱۰ | ای طایِفه پا کوبید چون حاضرِ آن خوبید | باشد که سعادت پا در پایِ شما کوبَد | |
۱۱ | این عشقْ چو باران است ما بَرگ و گیا ای جان | باشد که دَمی باران بر بَرگ و گیا کوبَد | |
۱۲ | پا کوفت خَلیلُ اللَّهْ در آتشِ نمرْودی | تا حَلْقِ ذَبیحُ اللَّهْ بر تیغِ بَلا کوبَد | |
۱۳ | پا کوفته روحُ اللَّهْ در بَحْرْ چو مُرغابی | با طایِر مِعْراجی تا فوقِ هوا کوبَد | |
۱۴ | خاموش کُن و بیلب خوش طالَ بَقا میزَن | میتَرس که چَشمِ بَد بر طالَ بَقا کوبَد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!