غزل ۶۳ مولانا
۱ | چه چیزاست آن که عکسِ او، حَلاوت داد صورت را؟ | چو آن پنهان شود گویی، که دیوی زادْ صورت را | |
۲ | چو بر صورت زَنند یک دَم، زِ عشق آید جهان بَرهَم | چو پنهان شُد دَرآیَد غَم، نبینی شادْ صورت را | |
۳ | اگر آن خود همین جان است، چرا بعضی گِرانجان است؟ | بَسی جانی که چون آتش، دَهَد بر بادْ صورت را | |
۴ | وگر عقلست آن پُرفَن، چرا عقلی بُوَد دشمن؟ | که مَکْرِ عَقلِ بَد در تَن، کَنَد بُنیادْ صورت را | |
۵ | چه داند عقلِ کژْخوانَش؟ مَپُرس از وِیْ مَرَنجانَش | همان لُطف و همان دانش، کُند اُستادْ صورت را | |
۶ | زهی لُطف و زِهی نوری، زِهی حاضرْ زِهی دوری | چُنین پیدا و مَسْتوری، کُند مُنْقادْ صورت را | |
۷ | جهانی را کَشان کرده، بَدَنهاشان چو جان کرده | برای اِمْتِحان کرده، زِ عشقْ اُستادْ صورت را | |
۸ | چو با تبریز گردیدم، زِ شَمسُ الدّین بِپُرسیدم | از آن سِرّی کَزو دیدم، همه ایجادْ صورت را |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!