غزل ۶۶ مولانا
۱ | تو را ساقیِ جان گوید، برای نَنْگ و نامی را | فرومَگْذار در مَجْلِس، چُنین اِشْگَرفْ جامی را | |
۲ | زِ خونِ ما قِصاصَت را، بِجو این دَم خَلاصَت را | مَهِل ساقیِ خاصَت را، برایِ خاص و عامی را | |
۳ | بِکَش جام ِجَلالی را، فدا کُن نَفْس و مالی را | مَشو سُخره حَلالی را، مَخوان باده حَرامی را | |
۴ | غَلَط کردارِ نادانی، همه نامیست یا نانی | تو را چون پُخته شُد جانی، مَگیر ای پُخته خامی را | |
۵ | کسی کَزْ نام میلافَد، بِهِل کَزْ غُصّه بِشْکافد | چو آن مُرغی که میبافَد، به گِرِد خویشْ دامی را | |
۶ | دَرین دام و دَرین دانه، مَجو جُز عشقِ جانانه | مَگو از چرَخْ وَزْ خانه، تو دیده گیر بامی را | |
۷ | تو شین و کاف و ری را خود، مَگو شِکَر که هست از نی | مَگو الْقابِ جانِ حَی، یکی نَقش و کلامی را | |
۸ | چو بیصورتْ تو جان باشی، چه نُقصانْ گَر نَهان باشی | چرا دربَند آن باشی که واگویی پیامی را | |
۹ | بیا ای هم دلِ مَحْرَم، بگیر این بادهٔ خُرَّم | چُنان سَرمَست شو این دَم، که نَشْناسی مَقامی را | |
۱۰ | بُرو ای راهِ رَه پیما، بدان خورشیدِ جانْ اَفْزا | ازین مَجنونِ پُرسودا، بِبَر آن جا سَلامی را | |
۱۱ | بگو ای شَمسِ تبریزی، از آن میْهایِ پاییزی | به خود در ساغَرَم ریزی، نفرمایی غُلامی را |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!