غزل ۶۷ مولانا
۱ | از آنِ مایی ای مولا، اگر امروز اگر فردا | شب و روزَم ز تو روشن، زِهی رَعنا، زِهی زیبا | |
۲ | تو پاکِ پاکی از صورت، وَلیک از پَرتوِ نورَت | نِمایی صورتی هر دَم، چه باحُسن و چه با بالا | |
۳ | چو ابرو را چُنین کردی، چه صورتهایِ چین کردی | مرا بیعقل و دین کردی، بَر آن نَقش و بَر آن حورا | |
۴ | مرا گویی چه عشقست این، که نی بالا نه پست است این؟ | چه صیدی بی زِ شَسْت است این، درونِ موجِ این دریا؟ | |
۵ | اَیا معشوقِ هر قُدسی، چو میدانیْ چه میپُرسی؟ | که سِرّ عَرش و صد کُرسی، زِ تو ظاهر شود پیدا | |
۶ | زَدی در من یکی آتش، که شُد جانِ مرا مَفْرَش | که تا آتش شود گُل خوش، که تا یکتا شود صَد تا | |
۷ | فِرِست آن عشقِ ساقی را بِگَردان جامِ باقی را | که از مَزج و تَلاقی را، نَدانَم جامَش از صَهْبا | |
۸ | بِکُن این رَمز را تعیین، بِگو مَخدومْ شَمسُ الدّین | به تبریز ِنکوآیین، بِبَر این نُکتهٔ غَرّا |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!