غزل ۷۸ مولانا
۱ | ساقی زِ شرابِ حَق، پُر دارْ شرابی را | دَردِهْ می رَباّنی، دلهایِ کَبابی را | |
۲ | کَم گویْ حَدیثِ نان، دَر مَجْلِسِ مَخْموران | جُز آب نمیسازد، مَر مَردمِ آبی را | |
۳ | از آب و خِطابِ تو، تَن گشت خَرابِ تو | آراسته دار ای جان،زین گَنجْ خَرابی را | |
۴ | گلْزار کُند عشقَت، آن شورهی خاکی را | دُربار کُند موجَت، این چَشمِ سَحابی را | |
۵ | بِفْزایْ شرابِ ما، بَربَند تو خوابِ ما | از شب چه خَبَر باشد، مَر مَردمِ خوابی را؟ | |
۶ | هم کاسه مَلَک باشد، مهمانِ خدایی را | باده زِ فَلَک آید، مَردانِ ثَوابی را | |
۷ | نوشَد لَبِ صِدّیقَش زَ اکْواب و اَباریقَش | در خُمّ تُقی’ یابی، آن بادهٔ نابی را | |
۸ | هُشیار کجا داند، بیهوشیِ مَستان را؟ | بوجَهْل کجا داند، اَحْوالِ صَحابی را؟ | |
۹ | اُستادْ خدا آمد، بیواسطه صوفی را | اُستادْ کتاب آمد، صابیّ و کتابی را | |
۱۰ | چون مَحْرَم ِحَق گشتی، وَز واسطه بُگْذشتی | بُربایْ نِقاب از رُخ، خوبان ِنِقابی را | |
۱۱ | مُنکِر که زِ نومیدی، گوید که نیابی این | بَندِ رَهِ او سازد، آن گفتِ نَیابی را | |
۱۲ | نی بازِ سپید است او، نی بُلبِلِ خوش نَغمه | ویرانهٔ دنیا بِهْ، آن جُغْدِ غُرابی را | |
۱۳ | خاموش و مَگو دیگر، مَفْزایْ تو شور و شَر | کَزْ غَیب خِطاب آید، جانهایِ خِطابی را |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!