مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۶۹ – خنده گرفتن آن کَنیزک را از ضَعْفِ شَهوتِ خلیفه و قُوَّتِ شَهوت آن امیر و فَهْم کردنِ خلیفه از خَندهٔ کَنیزک

 

۳۹۴۸ زن بِدید آن سُستیِ او از شِگِفت آمد اَنْدَر قَهْقَهه خَنده‌ش گرفت
۳۹۴۹ یادش آمد مَردیِ آن پَهلَوان که بِکُشت او شیر و اَنْدامَش چُنان
۳۹۵۰ غالِب آمد خندهٔ زن شُد دراز جَهْد می‌کرد و نمی‌شُد لَبْ فَراز
۳۹۵۱ سَخت می‌خندید هَمچون بَنگیان غالِب آمد خنده بر سود و زیان
۳۹۵۲ هرچه اندیشید خنده می‌فُزود هَمچو بَنْدِ سَیلْ ناگاهان گُشود
۳۹۵۳ گریه و خنده غَم و شادیِّ دل هر یکی را مَعْدنی دان مُسْتَقِل
۳۹۵۴ هر یکی را مَخزَنی مِفْتاحِ آن ای برادر در کَفِ فَتّاح دان
۳۹۵۵ هیچ ساکِن می‌نَشُد آن خنده زو پَسْ خَلیفه طَیْره گشت و تُندخو
۳۹۵۶ زود شمشیر از غِلافَش بَر کَشید گفت سِرِّ خنده واگو ای پَلید
۳۹۵۷ در دِلَم زین خنده ظَنّی اوفْتاد راستی گو عِشْوه نَتْوانیم داد
۳۹۵۸ وَرْ خِلافِ راستی بِفْریبی‌اَم یا بَهانه یْ چَربْ آری تو به دَم
۳۹۵۹ من بِدانَم در دلِ من روشَنی‌ست بایَدَت گفتن هر آنچه گُفتنی‌ست
۳۹۶۰ در دلِ شاهانْ تو ماهی دان سِطَبْر گَرچه گَهْ گَهْ شُد زِ غَفْلَت زیرِ ابر
۳۹۶۱ یک چراغی هست در دلْ وَقتِ گَشت وَقتِ خشم و حِرصْ آید زیرِ طَشْت
۳۹۶۲ آن فِراسَت این زمانْ یارِ من است گَر نگویی آنچه حَقِّ گُفتن است
۳۹۶۳ من بِدین شمشیر بُرَّم گَردَنَت سودْ نَبْوَد خود بَهانه کَردَنَت
۳۹۶۴ وَرْ بِگویی راست آزادت کُنم حَقِّ یَزدان نَشْکَنَم شادَت کُنم
۳۹۶۵ هفت مُصْحَف آن زمان برهم نَهاد خورْد سوگند و چُنین تَقریر داد

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *