مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۲۱ – در بَیانِ آن که لَطفِ حَق را همه کَس دانَد و قَهْرِ حَق را همه کَس داند و همه از قَهْرِ حَقْ گُریزانَند و به لُطفِ حَقْ دَرآویزان امّا حَق تَعالی قَهْرها را در لُطْف پنهان کرد و لُطف‌ها را در قَهْر پنهان کرد نَعْلِ بازگونه و تَلْبیس و مَکْرِالله بود تا اَهْلِ تَمییز و یَنْظُرْ بِنورِ اللهْ از حالی‌بینان و ظاهِربینان جُدا شوند که لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلًا

 

۴۲۰ گفت درویشی به درویشی که تو چون بِدیدی حَضرتِ حَق را‌؟ بِگو
۴۲۱ گفت بی‌چون دیدم امّا بَهْرِ قال بازگویم مُخْتَصَر آن را مِثال
۴۲۲ دیدَمَش سویِ چَپِ او آذَری سویِ دستِ راستْ جویِ کَوْثَری
۴۲۳ سوی چَپَّش بَسْ جهان‌سوز آتشی سویِ دستِ راسْتَش جویِ خَوشی
۴۲۴ سویِ آن آتش گُروهی بُرده دست بَهْرِ آن کَوْثَر گروهی شاد و مَست
۴۲۵ لیکْ لَعْبِ بازگونه بود سَخت پیشِ پایِ هر شَقیّ و نیکْ بَخت
۴۲۶ هر کِه در آتش هَمی رَفت و شَرَر از میانِ آب بر می‌کرد سَر
۴۲۷ هر کِه سویِ آب می‌رَفت از میان او در آتش یافت می‌شُد در زمان
۴۲۸ هر کِه سویِ راست شُد و آبِ زُلال سَر زِ آتش بَرزَد از سویِ شِمال
۴۲۹ وان کِه شُد سویِ شِمالِ آتشین سَر بُرون می‌کرد از سوی یَمین
۴۳۰ کَم کسی بر سِرّ این مُضْمَر زَدی لاجَرَم کَم کَس در آن آذر شُدی
۴۳۱ جُز کسی که بر سَرَش اِقْبال ریخت کو رَها کرد آب و در آتش گُریخت
۴۳۲ کرده ذوقِ نَقْد را مَعْبودْ خَلْق لاجَرَم زین لَعْبْ مَغْبون بود خَلْق
۴۳۳ جَوْقْ‌جَوْق وصَفْ صَف از حِرْص و شِتاب مُحْتَرِز ز آتشْ گُریزان سویِ آب
۴۳۴ لاجَرَم ز آتش بَرآوَرْدند سَر اِعْتِبارَ الِاْعتبار ای بی‌خَبَر
۴۳۵ بانگ می‌زد آتش ای گیجانِ گول من نِیَم آتش مَنَم چَشمه یْ قَبول
۴۳۶ چَشمْ‌بَندی کرده‌اند ای بی‌نَظَر در من آی و هیچ مَگْریز از شَرَر
۴۳۷ ای خَلیل این جا شَرار و دود نیست جُز که سِحْر و خُدْعهٔ نِمْرود نیست
۴۳۸ چون خَلیلِ حَقْ اگر فَرزانه‌‌یی آتشْ آبِ توست و تو پَروانه‌یی
۴۳۹ جانِ پَروانه هَمی‌دارد نِدا کِی دَریغا صد هزارَم پَر بُدی
۴۴۰ تا هَمی سوزید ز آتش بی‌اَمان کوریِ چَشم و دلِ نامَحْرَمان
۴۴۱ بر من آرَد رَحْمْ جاهِل از خَری من بَرو رَحْم آرم از بینِش‌وَری
۴۴۲ خاصه این آتش که جانِ آب‌هاست کارِ پَروانه به عکسِ کارِ ماست
۴۴۳ او بِبینَد نور و در ناری رَوَد دلْ بِبینَد نار و در نوری شود
۴۴۴ این چُنین لَعْب آمد از رَبّ جَلیل تا بِبینی کیست از آلِ خَلیل
۴۴۵ آتشی را شَکلِ آبی داده‌اند وَنْدَر آتش چَشمه‌‌یی بُگْشاده‌اند
۴۴۶ ساحِری صَحْنِ بِرِنْجی را به فَن صَحْنِ پُر کِرمی کُند در اَنْجُمَن
۴۴۷ خانه را او پُر زِ گَزْدُم‌ها نِمود از دَمِ سِحْر و خود آن گَزْدُم نبود
۴۴۸ چون که جادو می‌نِمایَد صد چُنین چون بُوَد دَستانِ جادوآفرین؟
۴۴۹ لاجَرَم از سِحْرِ یَزدانْ قَرنْ قَرن اَنْدَر افتادند چون زَنْ زیرْ پَهْن
۴۵۰ ساحِرانْشان بَنده بودند و غُلام اَنْدَر اُفتادند چون صَعْوه به دام
۴۵۱ هین بِخوان قُرآن بِبین سِحْرِ حَلال سَرنِگونی مَکْرهایِ کَالْجِبال
۴۵۲ من نِیَم فرعونْ کآیَم سویِ نیل سویِ آتش می‌رَوَم من چون خَلیل
۴۵۳ نیست آتش هست آن ماءِ مَعین وان دِگَر از مَکْرِ آبِ آتَشین
۴۵۴ بَسْ نِکو گفت آن رَسولِ خوش‌ْجَواز ذَرّه‌یی عَقْلَت بِهْ از صَوْم و نماز
۴۵۵ زان که عَقلَت جوهراست این دو عَرَض این دو در تَکْمیل آن شُد مُفْتَرَض
۴۵۶ تا جَلا باشد مَر آن آیینه را که صَفا آید زِ طاعَتْ سینه را
۴۵۷ لیکْ گر آیینه از بُنْ فاسِد است صَیْقلْ او را دیر باز آرَد به دست
۴۵۸ وان گُزین آیینه که خوش مَغْرِس است اندکی صَیْقل گَری آن را بَس است

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *