مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۲۶ – قِصّهٔ آن حکیم که دید طاووسی را که پَرِ زیبایِ خود را می‌کَند به مِنْقار و می‌انداخت و تَنِ خود را کَل و زشت می‌کرد از تعجب پُرسید که دَریغَت نمی‌آید؟ گفت می‌آید امّا پیشِ منْ جان از پَر عزیزتَر است و این پَر عَدویِ جانِ من است

 

۵۳۶ پَرّ خود می‌کَنْد طاووسی به دشت یک حکیمی رَفته بود آن جا به گشت
۵۳۷ گفت طاوسا چُنین پَرِ سَنی بی‌دَریغ از بیخْ چون بَرمی‌کَنی؟
۵۳۸ خود دِلَت چون می‌دَهَد تا این حُلَل بَر کَنی اَنْدازی اَش اَنْدَر وَحَل؟
۵۳۹ هر پَرَت را از عَزیزیّ و پَسَند حافِظان در طَیّ مُصْحَف می‌نَهَند
۵۴۰ بَهْرِ تَحریکِ هوایِ سودْمند از پَرِ تو بادْبیزن می‌کُنند
۵۴۱ این چه ناشُکریّ و چه بی‌باکی است؟ تو نمی‌دانی که نقاشش کی است؟
۵۴۲ یا هَمی‌دانیّ و نازی می‌کُنی قاصِدا قَلْعِ طِرازی می‌کُنی؟
۵۴۳ ای بَسا نازا که گردد آن گناه اَفْکَند مَر بَنده را از چَشمِ شاه
۵۴۴ ناز کردن خوش تَر آید از شِکَر لیکْ کَم خایَش که دارد صد خَطَر
۵۴۵ ایمِن آباد است آن راهِ نیاز تَرکِ نازِش گیر و با آن رَهْ بِساز
۵۴۶ ای بَسا نازآوَری زَد پَرّ و بال آخِر الْاَمر آن بر آن کَس شُد وَبال
۵۴۷ خوشّیِ ناز اَرْ دَمی بِفْرازَدَت بیم و تَرسِ مُضْمَرَش بُگْدازَدَت
۵۴۸ وین نیاز اَرْ چه که لاغَر می‌کُند صَدْر را چون بَدْرِ اَنْوَر می‌کُند
۵۴۹ چون زِ مُرده زنده بیرون می‌کَشَد هر کِه مُرده گشت او دارد رَشَد
۵۵۰ چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُند نَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد
۵۵۱ مُرده شو تا مُخْرِجُ اَلْحَیّ الْصَمَد زنده‌‌یی زین مُرده بیرون آوَرَد
۵۵۲ دِیْ شوی بینی تو اِخْراجِ بَهار لَیْلْ گَردی بینی ایلاجِ نَهار
۵۵۳ بَر مَکَن آن پَر که نَپْذیرَد رَفو رویْ مَخْراش از عَزا ای خوب‌رو
۵۵۴ آن چُنان رویی که چون شَمْسِ ضُحاست آن چُنان رُخ را خَراشیدن خَطاست
۵۵۵ زَخْمِ ناخن بر چُنان رُخْ کافِری‌ست که رُخِ مَهْ در فِراقِ او گِریست
۵۵۶ یا نمی‌بینی تو رویِ خویش را؟ تَرک کُن خویِ لَجاجْ اَنْدیش را

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *