مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۳۱ – در بیانِ آن که عقل و روح در آب و گِلْ مَحْبوس‌اَند هَمچو هاروت و ماروت در چاهِ بابِل

 

۶۲۰ هَمچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک بَسته‌اَند این جا به چاهِ سَهْمناک
۶۲۱ عالَمِ سُفْلیّ و شَهْوانی دَرَنْد اَنْدَرین چَهْ گشته‌اند از جُرمْ‌بَنْد
۶۲۲ سِحْر و ضِدِ سِحْر را بی‌اِخْتیار زین دو آموزَنْد نیکان و شِرار
۶۲۳ لیکْ اَوَّل پَندْ بِدْهَندَش که هین سِحْر را از ما مَیاموز و مَچین
۶۲۴ ما بیاموزیم این سِحْر ای فُلان از برایِ اِبْتِلا و اِمْتِحان
۶۲۵ کِامْتِحان را شَرط باشد اِخْتیار اِخْتیاری نَبْوَدَت بی‌اِقْتِدار
۶۲۶ مَیْل‌ها هَمچون سگانِ خُفته‌اَند اَنْدَریشان خیر و شَر بِنْهُفته‌اند
۶۲۷ چون که قُدرت نیست خُفتَند این رَدِه هَمچو هیزُم‌پاره‌ها و تَنْ‌زَده
۶۲۸ تا که مُرداری دَرآیَد در میان نَفْخِ صورِ حِرْص کوبَد بر سگان
۶۲۹ چون در آن کوچه خَری مُردار شُد صد سگِ خُفته بِدان بیدار شُد
۶۳۰ حِرْص‌هایِ رَفته اَنْدَر کَتْمِ غَیْب تاخْتَن آوَرْد سَر بَر زَد زِ جَیْب
۶۳۱ موبه مویِ هر سگی دَندان شُده وَزْ برایِ حیله دُمْ جُنبان شُده
۶۳۲ نیمِ زیرَش حیله بالا آن غَضَب چون ضَعیفْ آتش که یابَد او حَطَب
۶۳۳ شُعلهْ شُعله می‌رَسَد از لامَکان می‌رَوَد دودِ لَهَب تا آسْمان
۶۳۴ صد چُنین سگ اَنْدَرین تَنْ خُفته‌اند چون شِکاری نیستْشان بِنْهُفته‌اند
۶۳۵ یا چو بازانَنْد و دیده دوخته در حِجاب از عشقِ صَیْدی سوخته
۶۳۶ تا کُلَه بَردارَد و بیند شِکار آن گَهان سازد طَوافِ کوهْسار
۶۳۷ شَهْوتِ رَنْجور ساکِن می‌بُوَد خاطِر او سویِ صِحَّت می‌رَوَد
۶۳۸ چون بِبینَد نان و سیب و خَربُزه در مَصاف آید مَزِه وْ خَوْفِ بَزه
۶۳۹ گَرْ بُوَد صَبّار دیدنْ سودِ اوست آن تَهَیُّج طَبْعِ سُستَش را نِکوست
۶۴۰ وَرْ نباشد صَبر پَس نادیده بِهْ تیرْ دورْ اَوْلی زِ مَردِ بی‌زِرِه

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *