مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۴۵ – تَفسیرِ اَسْفَلَ سافِلینَ اِلَّا الَذینَ آمَنوا و عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ اَجْرٌ غَیْرُمَمْنون

 

۹۷۴ لیکْ گَر باشد طَبیبَش نورِ حَق نیست از پیریّ و تَبْ نُقْصان و دَق
۹۷۵ سُستیِ او هست چون سُستیّ مَست کَنْدَر آن سُسْتیشْ رَشکِ رُستم است
۹۷۶ گَر بِمیرَد اُستخوانَش غَرقِ ذوق ذَرّه ذَرِه‌ش در شُعاعِ نورِ شوق
۹۷۷ وان کِه آنَش نیست باغِ بی‌ثَمَر که خَزانَش می‌کُند زیر و زَبَر
۹۷۸ گُل نَمانَد خارها مانَد سیاه زَرد و بی‌مَغز آمده چون تَلّ کاه
۹۷۹ تا چه زَلَّت کرد آن باغ ای خدا که ازو این حُلّه‌ها گردد جُدا؟
۹۸۰ خویشتن را دید و دیدِ خویشتن زَهْرِ قَتّال است هین ای مُمْتَحَن
۹۸۱ شاهِدی کَزْ عشقِ او عالَم گریست عالَمَش می‌رانْد از خود جُرم چیست؟
۹۸۲ جُرمْ آن که زیورِ عاریّه بَسْت کرد دَعوی کین حُلّل مُلْکِ من است
۹۸۳ واسِتانیم آن که تا دانَد یَقین خَرمَن آنِ ماست خوبانْ دانه‌چین
۹۸۴ تا بِدانَد کان حُلّل عاریّه بود پَرتوی بود آن زِ خورشیدِ وجود
۹۸۵ آن جَمال و قُدرت و فَضْلِ و هُنر ز آفتابِ حُسن کرد این سو سَفَر
۹۸۶ باز می‌گردند چون اِسْتارها نورِ آن خورشیدْ زین دیوارها
۹۸۷ پَرتوِ خورشید شُد وا جایگاه مانْد هر دیوارْ تاریک و سیاه
۹۸۸ آن کِه کرد او در رُخِ خوبانْت دَنگ نورِ خورشید است از شیشه‌یْ سه رَنگ
۹۸۹ شیشه‌هایِ رَنگْ رَنگ آن نور را می‌نِمایَند این چُنین رَنگین بما
۹۹۰ چون نَمانَد شیشه‌هایِ رَنگْ ‌رَنگ نورِ بی‌رَنگَت کُند آنگاه دَنْگ
۹۹۱ خوی کُن بی‌شیشه دیدنْ نور را تا چو شیشه بِشْکَنَد نَبْوَد عَمی
۹۹۲ قانِعی با دانشِ آموخته در چراغِ غیرْ چَشم اَفْروخته
۹۹۳ او چراغِ خویش بِرْبایَد که تا تو بِدانی مُسْتَعیری نی‌فَتا
۹۹۴ گَر تو کردی شُکر و سَعْیِ مُجْتَهَد غَم مَخور که صد چُنان بازَت دَهَد
۹۹۵ وَرْ نکردی شُکر اکنون خونْ گِری که شُده‌ست آن حُسن از کافِر بَری
۹۹۶ اُمَّةُ الْکُفرانْ اَضَلْ اَعْمالَهُمْ اُمِّة الْاِیمانْ اَصْلَحْ بالَهُمْ
۹۹۷ گُم شُد از بی‌شُکرْ خوبیّ و هُنر که دِگر هرگز نَبینَد زان اَثَر
۹۹۸ خویشی و بی‌خویشی و سُکرِ وِداد رَفت زان سان که نیارَدْشان به یاد
۹۹۹ که اَضَلْ اَعْمالَهُم ای کافِران جُستنِ کام است از هر کامْران
۱۰۰۰ جُز زِ اَهْلِ شُکر و اَصْحابِ وَفا که مَرایشان راست دولَت در قَفا
۱۰۰۱ دولتِ رَفته کجا قوَّت دَهَد؟ دولَتِ آینده خاصیَّت دَهَد
۱۰۰۲ قرض دِهْ زین دولَتْ اَنْدَر اِقْرِضوا تا که صد دولت بِبینی پیشِ رو
۱۰۰۳ اندکی زین شُربْ کَم کُن بَهْرِ خویش تا که حوضِ کوثری یابی به پیش
۱۰۰۴ جُرعه بر خاکِ وَفا آن کَس که ریخت کِی توانَد صیدِ دولت زو گُریخت؟
۱۰۰۵ خوش کُند دِلْشان که اَصْلَح بالَهُمْ رَدَّ مِنْ بَعْدِ التَّوی اَنْزالَهُمْ
۱۰۰۶ ای اَجَل وِیْ تُرکِ غارت‌سازِ دِهْ هر چه بُردی زین شَکوران بازْ دِهْ
۱۰۰۷ وا دَهَد ایشان بِنَپْذیرَند آن زان که مُنْعِم گشته‌اند از رَخْتِ جان
۱۰۰۸ صوفی‌یم و خِرقه‌ها اَنْداختیم بازْ نَستانیم چون دَر باختیم
۱۰۰۹ ما عِوَض دیدیم آن گَهْ چون عِوَض رَفت از ما حاجت و حِرْص و غَرَض
۱۰۱۰ ز آبِ شور و مُهْلِکی بیرون شُدیم بر رَحیق و چَشمهٔ کوثر زَدیم
۱۰۱۱ آنچه کردی ای جهان با دیگران بی‌وَفاییّ و فَن و نازِ گِران
۱۰۱۲ بر سَرَت ریزیم ما بَهْرِ جَزا که شَهیدیم آمده اَنْدَر غَزا
۱۰۱۳ تا بِدانی که خدایِ پاک را بَندگان هستند پُر حَمله وْ مِری
۱۰۱۴ سَبْلَتِ تَزویرِ دنیا بَر کَنند خیمه را بر بارویِ نُصرت زَنند
۱۰۱۵ این شَهیدان بازْ نو غازی شُدند وین اَسیرانْ باز بر نُصرت زَدند
۱۰۱۶ سَر بَرآوَرْدند باز از نیستی که بِبین ما را گَر اَکْمه نیستی
۱۰۱۷ تا بِدانی در عَدَمْ خورشیدهاست وآنچه اینجا آفتاب آنجا سُهاست
۱۰۱۸ در عَدَمْ هستی برادر چون بُوَد؟ ضِد اَنْدَر ضِدْ چون مَکْنون بُوَد؟
۱۰۱۹ یُخْرِجْ الْحَیَّ مِنَ الْمَیّت بِدان که عَدَم آمد امیدِ عابِدان
۱۰۲۰ مَردِ کارَنده که اَنْبارَش تَهی‌ست شاد و خوش نه بر امیدِ نیستی‌ست؟
۱۰۲۱ که بِرویَد آن زِ سویِ نیستی فَهْم کُن گَر واقفِ مَعنی‌سْتی
۱۰۲۲ دَم به دَم از نیستی تو مُنْتَظِر که بیابی فَهْم و ذوق آرام و بِر
۱۰۲۳ نیست دَستوری گُشاد این راز را وَرْنه بَغدادی کُنم اَبْخاز را
۱۰۲۴ پَس خزانه‌یْ صُنْعِ حَق باشد عَدَم که بَر آرَد زو عَطاها دَم به دَم
۱۰۲۵ مُبْدِع آمد حَقّ و مُبْدِع آن بُوَد که بَرآرَد فَرْعْ بی‌اَصْل و سَنَد

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *