مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۴۶ – مِثالِ عالَمِ هستِ نیستْ‌نِما و عالَمِ نیستِ هستْ‌نِما

 

۱۰۲۶ نیست را بِنْمود هست و مُحْتَشَم هست را بِنْمود بر شَکل عَدَم
۱۰۲۷ بَحْر را پوشید و کَف کرد آشکار باد را پوشید و بِنْمودَت غُبار
۱۰۲۸ چون مَناره‌یْ خاکْ پیچان در هوا خاک از خود چون بَرآیَد بر عُلا؟
۱۰۲۹ خاک را بینی به بالا ای عَلیل باد را نی جُز به تَعریفِ دلیل
۱۰۳۰ کَف هَمی‌بینی رَوانه هر طَرَف کَفّ بی‌دریا ندارد مُنْصَرَف
۱۰۳۱ کَف به حِس بینیّ و دریا از دلیل فِکرْ پنهان آشکارا قال و قیل
۱۰۳۲ نَفی را اِثْبات می‌پِنْداشتیم دیدهٔ مَعْدوم‌بینی داشتیم
۱۰۳۳ دیده‌‌یی کَنْدَر نُعاسی شُد پَدید کِی تواند جُز خیال و نیست دید؟
۱۰۳۴ لاجَرَم سَرگشته گشتیم از ضَلال چون حقیقت شُد نَهان پیدا خیال
۱۰۳۵ این عَدَم را چون نِشانْد اَنْدَر نَظَر؟ چون نَهان کرد آن حقیقت از بَصَر؟
۱۰۳۶ آفرین ای اوسْتادِ سِحْرباف که نِمودی مُعْرِضان را دُردْ صاف
۱۰۳۷ ساحِرانْ مَهْتاب پِیمایَند زود پیشِ بازرگان و زَر گیرند سود
۱۰۳۸ سیم بِرْبایَند زین گون پیچْ پیچ سیم از کَفْ رَفته و کَرباسْ هیچ
۱۰۳۹ این جهان جادوست ما آن تاجریم که ازو مَهْتابِ پیموده خَریم
۱۰۴۰ گَزْ کُند کَرباس پانصد گَزْ شِتاب ساحِرانه او زِ نورِ ماهتاب
۱۰۴۱ چون سِتَد او سیمِ عُمرَت ای رَهی سیم شُد کَرباسْ نی کیسه تَهی
۱۰۴۲ قُل اَعوذَت خوانْد باید کِی اَحَد هین زِ نَفّاثاتْ اَفْغان وَزْ عُقَد
۱۰۴۳ می‌دَمَند اَنْدَر گِرِه آن ساحِرات اَلْغیاثْ اَلْمُسْتَغاثْ از بُرد و مات
۱۰۴۴ لیکْ بَر خوان از زبانِ فِعْل نیز که زبانِ قَوْل سُست است ای عزیز
۱۰۴۵ در زمانه مَر تورا سه هم رَهَند آن یکی وافیّ و این دو غَدْرمَند
۱۰۴۶ آن یکی یاران و دیگر رَخْت و مال وان سِوُم وافی‌ست و آن حُسْنُ الْفِعال
۱۰۴۷ مال نایَد با تو بیرون از قُصور یار آید لیکْ آید تا به گور
۱۰۴۸ چون ترا روزِ اَجَل آید به پیش یار گوید از زبانِ حالِ خویش
۱۰۴۹ تا بدین جا بیش هَمرَه نیستم بر سَرِ گورَت زمانی بیسْتم
۱۰۵۰ فِعْلِ تو وافیست زو کُن مُلْتَحَد که دَر آیَد با تو در قَعْرِ لَحَد

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *