مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۵۵ – پُرسیدنِ آن پادشاه از آن مُدَّعیِ نُبوَّت که آن که رَسولِ راسْتین باشد و ثابت شود با او چه باشد که کسی را بَخشَد یا به صُحبَت و خِدمَتِ او چه بَخشِش یابَند غیرِ نَصیحَت که به زبان میگوید؟
۱۲۲۶ | شاه پُرسیدَش که باری وَحْی چیست؟ | یا چه حاصل دارد آن کَسْ کو نَبیست؟ | |
۱۲۲۷ | گفت خود آن چیست کِشْ حاصِل نَشُد؟ | یا چه دولَت مانْد کو واصِل نَشُد؟ | |
۱۲۲۸ | گیرَم این وَحْیِ نَبی گَنْجور نیست | هم کَم از وَحْیِ دلِ زنبور نیست | |
۱۲۲۹ | چون که اَوْ حَی الرَّبْ اِلَی النَّحْل آمدهست | خانهٔ وَحْیَش پُر از حَلْوا شُدهست | |
۱۲۳۰ | او به نورِ وَحْیِ حَقْ عزَّوجَل | کرد عالَم را پُر از شمع و عَسَل | |
۱۲۳۱ | این که کَر|َّمْناست و بالا میرَوَد | وَحْیَش از زنبورْ کمتر کِی بُوَد؟ | |
۱۲۳۲ | نه تو اَعْطَیْناکَ کَوْثَر خواندهیی؟ | پَس چرا خُشکیّ و تشنه ماندهیی؟ | |
۱۲۳۳ | یا مگر فرعونی و کَوْثَر چو نیل | بر تو خون گشتهست و ناخوش ای عَلیل؟ | |
۱۲۳۴ | توبه کُن بیزار شو از هر عَدو | کو ندارد آبِ کوثَر در گِلو | |
۱۲۳۵ | هر کِه را دیدی زِ کوثَر سُرخرو | او مُحَمّدخوست با او گیر خو | |
۱۲۳۶ | تا اَحَبَّ لِلَهْ آیی در حِساب | کَزْ درختِ اَحمَدی با اوست سیب | |
۱۲۳۷ | هر کِه را دیدی زِ کوثر خُشکْ لب | دُشمَنَش میدار هَمچون مرگ و تَب | |
۱۲۳۸ | گَر چه بابای تواست و مامِ تو | کو حقیقت هست خونآشامِ تو | |
۱۲۳۹ | از خَلیلِ حَقْ بیاموز این سِیَر | که شُد او بیزار اَوَّل از پِدَر | |
۱۲۴۰ | تا که اَبْغَضْ لِلهْ آیی پیش حَقْ | تا نگیرد بر تو رَشکِ عشقْ دَق | |
۱۲۴۱ | تا نَخوانی لا وَالَّا اللهْ را | دَرنیابی مَنْهَجِ این راه را |
تعقیب
[…] این حکایت را مولانا در مثنوی معنوی (دفتر پنجم بخش ۵۵ تا بخش ۷۵) به زیبایی هرچه تمام به نظم […]
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!