مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۵۶ – داستانِ آن عاشق که با معشوقِ خود بَرمی‌شِمُرد خِدمَت‌ها و وَفاهایِ خود را و شب‌هایِ درازِ تَتجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِع را و بی‌نَوایی و جِگَر تشنگیِ روزهایِ دراز را و می‌گفت که من جُزاین خِدمَت نمی‌دانم اگر خِدمَتِ دیگر هست مرا اِرْشاد کُن که هر چه فرمایی مُنْقادَم اگر در آتش رفتَن است چون خَلیل عَلَیْهِ‌السَّلام و اگر در دَهانِ نَهَنگِ دریا فُتادن است چون یونُس عَلَیْه‌السَّلام و اگر هفتاد بار کُشته شُدن است چون جرجیس عَلَیْهِ‌السَّلام و اگر از گِریه نابینا شدن است چون شُعَیْب عَلَیْهِ‌السَّلام و وَفا و جانْ بازیِ اَنْبیا را عَلَیْهِمُ‌السَّلام شُمار نیست و جواب گفتنِ معشوق او را

 

۱۲۴۲ آن یکی عاشق به پیشِ یارِ خود می‌شِمُرد از خِدمَت و از کارِ خود
۱۲۴۳ کَزْ برایِ تو چُنین کردم چُنان تیرها خورْدم دَرین رَزْم و سِنان
۱۲۴۴ مالْ رفت و زورْ رفت و نامْ رفت بر من از عشقَت بَسی ناکامْ رفت
۱۲۴۵ هیچ صُبحَم خُفته یا خَندان نیافت هیچ شامَم با سَر و سامان نیافت
۱۲۴۶ آنچه او نوشیده بود از تَلْخ و دُرد او به تَفْصیلَش یکایک می‌شِمُرد
۱۲۴۷ نَزْ برایِ مِنَّتی بَلْ می‌نِمود بر دُرُستیّ مَحَبَّت صد شُهود
۱۲۴۸ عاقِلان را یک اِشارَت بَسْ بُوَد عاشقان را تِشنگی زان کِی رَوَد؟
۱۲۴۹ می‌کُند تَکْرارِ گفتنْ بی‌مَلال کِی زِاشارَت بَسْ کند حوت از زُلال؟
۱۲۵۰ صد سُخَن می‌گفت زان دَردِ کُهَن در شِکایَت که نگفتم یک سُخَن
۱۲۵۱ آتشی بودَش نمی‌دانست چیست لیکْ چون شمع از تَفِ آن می‌گِریست
۱۲۵۲ گفت معشوق این همه کردی وَلیک گوش بُگْشا پَهْن و اَنْدَر یاب نیک
۱۲۵۳ کانچه اَصْلِ اَصلِ عشق است و وَلاست آن نکردی اینچ کردی فَرعْ‌هاست
۱۲۵۴ گُفتَش آن عاشق بگو کان اَصلْ چیست؟ گفت اَصلَش مُردن است و نیستی‌ست
۱۲۵۵ تو همه کردی نَمُردی زنده‌یی هین بِمیر اَرْ یارِ جانْ‌بازنده‌یی
۱۲۵۶ هم در آن دَمْ شد دراز و جان بِداد هَمچو گُل دَرباخت سَر خَندان و شاد
۱۲۵۷ مانْد آن خَنده بَرو وَقْفِ اَبَد هَمچو جان و عقلِ عارفْ بی‌کَبَد
۱۲۵۸ نورِ مَهْ‌آلوده کِی گردد ابد؟ گَر زَنَد آن نورْ بر هر نیک و بَد
۱۲۵۹ او زِ جُمله پاک وا گَردد به ماه هَمچو نورِ عقل و جانْ سویِ اِله
۱۲۶۰ وَصْفِ پاکی وَقْفْ بر نورِ مَهْ است تا بِشَش گر بر نجاساتِ رَهْ‌ است
۱۲۶۱ زان نجاساتِ رَهْ و آلودگی نور را حاصِل نگردد بَدرگی
۱۲۶۲ اِرْجِعی بِشْنود نورِ آفتاب سویِ اَصلِ خویش باز آمد شِتاب
۱۲۶۳ نه زِ گُلْخَن‌ها بَرو نَنگی بِمانْد نه زِ گُلْشَن‌ها بَرو رَنگی بِمانْد
۱۲۶۴ نورِ دیده وْ نورْدیده بازگشت مانْد در سودایِ او صَحرا و دشت

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *