مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۶۰ – تَمثیلِ تَلْقینِ شیخْ مُریدان را و پیغامبرِ اُمَّت را که ایشان طاقَتِ تَلْقینِ حَق ندارند و با حَقْ‌اِلْف ندارند چُنان که طوطی با صورتِ آدمی اِلْف ندارد که ازو تَلْقین تَوانَد گرفت حَق تَعالی شیخ را چون آیینهیی پیشِ مُریدِ هَمچو طوطی دارد و از پَسِ آیِنه تَلْقین می‌کُند لا تُحَرّک بِهِ لِسانَکَ اِن هُو اِلاّ وَحْیٌ یُوحی این است اِبْتدایِ مسلهٔ بی‌مُنْتَهی چُنان که مِنْقارْ جُنبانیدنِ طوطی اَنْدَرونِ آینه که خیالش می‌خوانی بی‌اختیار و تَصَرُّفِ اوست عکسِ خواندنِ طوطیِ بُرونی که مُتِعَلّم است نه عکسِ آن مُعلّم که پَسِ آیِنه است ولیَکِن خواندنِ طوطیِ بُرونی تَصَرُّف آن مُعلّم است پَس این مِثال آمد نه مِثْل

 

۱۴۳۰ طوطی‌یی در آیِنه می‌بیند او عکسِ خود را پیشِ او آوَرْده رو
۱۴۳۱ در پَس آیینه آن اُستا نَهان حَرف می‌گوید اَدیبِ خوشْ‌زبان
۱۴۳۲ طوطیَک پِنْداشته کین گفتِ پَست گفتنِ طوطی‌ست کَنْدَر آیِنه‌ است
۱۴۳۳ پَس زِ جِنْسِ خویش آموز سُخَن بی‌خَبَر از مَکْرِ آن گُرگِ کُهَن
۱۴۳۴ از پَسِ آیینه می‌آموزَدَش وَرْنه ناموزَد جُز از جِنْسِ خودَش
۱۴۳۵ گفت را آموخت زان مَردِ هنر لیکْ از مَعنیّ و سِرَّش بی‌خَبَر
۱۴۳۶ از بَشَر بِگْرفت مَنْطِق یک به یک از بَشَر جُز این چه داند طوطیَک؟
۱۴۳۷ هم‌چُنان در آینه‌یْ جسم وَلی خویش را بیند مُریدِ مُمْتَلی
۱۴۳۸ از پَسِ آیینه عقلِ کُلّ را کِی بِبیند وَقتِ گفت و ماجَرا؟
۱۴۳۹ او گُمان دارد که می‌گوید بَشَر وان دِگَر سِرّ است و او زان بی‌خَبَر
۱۴۴۰ حَرف آموزَد ولی سِرّ قدیم او نَدانَد طوطی است او نی نَدیم
۱۴۴۱ هم صَفیرِ مُرغ آموزَند خَلْق کین سُخَن کارِ دَهان اُفتاد و حَلْق
۱۴۴۲ لیکْ از مَعنیّ مُرغان بی‌خَبَر جُز سُلَیمانِ قِرانی خوشْ‌نَظَر
۱۴۴۳ حَرفِ درویشان بَسی آموختند مِنْبَر و مَحْفِل بدان اَفْروختند
۱۴۴۴ یا به جُز آن حَرفَشان روزی نبود یا در آخِر رَحمَت آمد رَهْ نِمود

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *