مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۶۱ – صاحِبْدلی دید سگِ حامِله در شِکَمِ آن سگبَچگان بانگ میکردند در تَعَجُّب مانْد که حِکْمَتِ بانگِ سگْ پاسبانیست بانگ در اَنْدَرونِ شِکَمِ مادر پاسبانی نیست و نیز بانگْ جِهَتِ یاری خواستن و شیر خواستن باشد و غیره و آن جا هیچ این فایدهها نیست چون به خویش آمد با حَضْرَت مناجات کرد وَ ما یَعْلَمُ تَاْویلَهُ اِلاَّ اللهُ جواب آمد که آن صورتِ حالِ قومیست از حِجابْ بیرون نیامَده و چَشمِ دلْ باز ناشُده دَعوی بَصیرت کُنند و مَقالات گویند از آن نی ایشان را قُوَّتی و یاریی رَسَد و نه مُسْتَمِعان را هِدایتی و رُشدی
۱۴۴۵ | آن یکی میدید خواب اَنْدَر چِله | در رَهی ماده سگی بُد حامله | |
۱۴۴۶ | ناگهان آوازِ سگْبَچْگان شَنید | سگْبَچه اَنْدَر شِکَم بُد ناپَدید | |
۱۴۴۷ | بَس عَجَب آمد وِرا آن بانگها | سگْبَچه اَنْدَر شِکَم چون زد نِدا؟ | |
۱۴۴۸ | سگْبَچه اَنْدَر شِکَم ناله کُنان | هیچکس دیدهست این اَنْدَر جهان؟ | |
۱۴۴۹ | چون بِجَست از واقِعه آمد به خویش | حیرتِ او دَمْ به دَمْ میگشت بیش | |
۱۴۵۰ | در چِله کَس نی که گردد عُقْده حل | جُز که دَرگاهِ خدا عَزَّ و جَلّ | |
۱۴۵۱ | گفت یا رب زین شِکال و گفت و گو | در چِله وا ماندهام از ذِکْرِ تو | |
۱۴۵۲ | پَرّ من بُگْشای تا پَرّان شَوَم | در حَدیقهیْ ذِکْر و سیبِسْتان شَوَم | |
۱۴۵۳ | آمَدَش آوازِ هاتِف در زمان | کان مِثالی دان زِ لافِ جاهِلان | |
۱۴۵۴ | کَزْ حِجاب و پَرده بیرون نامَده | چَشمْ بَسته بیهُده گویان شُده | |
۱۴۵۵ | بانگِ سگ اَنْدَر شِکَم باشد زیان | نه شکارْاَنْگیز و نه شب پاسْبان | |
۱۴۵۶ | گُرگْ نادیده که مَنْعِ او بُوَد | دُزدْ نادیده که دَفْعِ او شود | |
۱۴۵۷ | از حَریصی وَزْ هوای سَروَری | در نَظَر کُنْد و به لافیدن جَری | |
۱۴۵۸ | از هَوایِ مُشتریّ و گرمدار | بیبَصیرت پا نَهاده در فُشار | |
۱۴۵۹ | ماهْ نادیده نِشانها میدَهَد | روستایی را بِدان کَژْ مینَهَد | |
۱۴۶۰ | از برایِ مُشتری در وَصْفِ ماه | صد نِشان نادیده گوید بَهْرِ جاه | |
۱۴۶۱ | مُشتری کو سود دارد خود یکیست | لیکْ ایشان را دَرو رَیْب و شَکیست | |
۱۴۶۲ | از هوایِ مُشتریّ بیشُکوه | مُشتری را باد دادَند این گُروه | |
۱۴۶۳ | مُشتریّ ماست اللهُ اشْتَری | از غَمِ هر مُشتری هین بَرتَر آ | |
۱۴۶۴ | مُشترییی جو که جویانِ تواست | عالِمِ آغاز و پایانِ تواست | |
۱۴۶۵ | هین مَکَش هر مُشتری را تو به دست | عشقْبازی با دو معشوقه بد است | |
۱۴۶۶ | زو نیابی سود و مایه گَر خَرَد | نَبْوَدَش خود قیمتِ عقل و خِرد | |
۱۴۶۷ | نیست او را خود بَهایِ نیمْ نَعْل | تو بَرو عرضه کُنی یاقوت و لَعْل؟ | |
۱۴۶۸ | حِرصْ کورَت کرد و مَحْرومَت کُنَد | دیوْ هَمچون خویش مَرجومَت کُند | |
۱۴۶۹ | همچُنانک اَصْحابِ فیل و قَوْمِ لوط | کَردَشان مَرجومْ چون خود آن سَخوط | |
۱۴۷۰ | مشتری را صابِران در یافتند | چون سویِ هر مُشتری نَشْتافتند | |
۱۴۷۱ | آن کِه گردانید رو زان مُشتری | بَخْت و اِقْبال و بَقا شُد زو بَری | |
۱۴۷۲ | مانْد حَسرت بر حَریصانْ تا اَبَد | هَمچو حالِ اَهْلِ ضَروان در حَسَد |
#شرح_مثنوی
#داستانهای_مثنوی_مولانا
صاحبْدلی در چلّۀ مراقبه نشسته بود که در خواب رویایی میبیند. او میبیند که یک ماده سگی حامله است و از درون شکم او، توله سگهایی که هنوز به دنیا نیامده بودند واق واق میکردند. او بسیار تعجب میکند و از خود میپرسد که چرا این بچه سگها در شکم مادر صدا میکنند؟ وقتی که صاحبْدل از این واقعه بیدار شد، حیرت و تعجب او هر لحظه بیشتر میشد. چون در چلّه بود و تنها بود و با کسی صحبت نمیکرد، نمیتوانست تعبیر آن واقعه یا رویا را از کسی بپرسد برای همین از درگاه خداوند تعبیر آن را درخواست کرد و گفت پروردگارا به خاطر این رویایی که دیدهام از انجام بقیه چله واماندهام و لطفا این مساله را برای من روشن کُن تا پَرهای من دوباره باز شوند و در باغ ذکر تو پرواز کنم. در این لحظه هاتف غیبی به او ندا داد که تعبیر این رویا این است: “آن صدای بچه سگها در شکم مادرشان قبل از تولد، لاف و ادعای جاهلانی است که هنوز از حجاب جهل بیرون نیامدهاند و حقیقت را ندیدهاند ولی شروع به سخنرانی کردهاند. بانگ سگ در شکم مادر زیان دارد چون نه به درد شکار میخورد و نه پاسبانی شب. آنها هنوز گرگی را ندیدهاند که جلوی آن را بگیرند یا دزدی را ندیدهاند که او را فراری بدهند. این کار آنها مانند کسی است که حرص و طمع ریاست و بلندی دارد و در حالی که در نظروری کُند و ناتوان است ولی در لاف زدن گستاخ است. او برای اینکه مشتری برای خودش جمع کند، بدون آگاهی و بصیرت، اصرار بر سخن گفتن دارد. او بدون اینکه ماه را دیده باشد، نشانیهای ماه را میدهد و برای به دست آوردن شهرت، صد نشان از ماه میدهد.
نکتۀ خیلی جالب این داستان، جدا از مبحث اصلی آن که رسوایی مدعیان دروغین است، دو موضوع رویابینی و سپس شنیدن تعبیر رویا از وجود خود فرد است. چنین حالتهایی که نشان از ارتباط بسیار قوی با ناخودآگاه خود و گرفتن پاسخ سوالها و تعبیر رویاها از درون خود است، برای پژوهندگان علم روانشناسی و روانکاوی میتواند بسیار جالب باشد. دقیقا معلوم نیست که آیا مولانا چنین داستانی را جایی شنیده و خوانده است و سپس آن را نقل کرده یا اینکه شاید خودشان چنین خوابی دیدهاند و این شرح حال وقایع درونی خود ایشان است که از زبان سوم شخص نقل میکنند. کما اینکه در غزلیات نیز موارد زیادی دیده میشوند که گویی انگار شرح یک رویای بسیار عجیب میباشند.
سخت ترین مرحله برداشتن حجاب از بینش انسان است
سلام.
نکته ای گفتید.منظورتان را بیشتر شرح دهید
بسیار داستان عمیق و پر عین حال عجیبی بود تعابیر آن کاملا نو و مثل همیشه مخصوص خود مولانای جان بود
عالی بود
واقعا شخصیت مولانا خیلی جالب و دوست داشتنیه و این موضوع از چنین داستان هایی به شدت احساس میشه