مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۶۷ – فرستادنِ اِسْرافیل را عَلَیْهِالسَّلام به خاک که حَفْنهیی بَر گیر از خاکْ بَهْرِ تَرکیبِ جسمِ آدم عَلَیهالسَّلام
۱۶۲۰ | گفت اسرافیل را یَزدانِ ما | که بُرو زان خاکْ پُر کُن کَف بیا | |
۱۶۲۱ | آمد اسرافیل هم سویِ زمین | باز آغازید خاکِسْتانْ حَنین | |
۱۶۲۲ | کای فرشتهیْ صور و ای بَحْرِ حَیات | که زِ دَمهایِ تو جان یابَد مَوات | |
۱۶۲۳ | در دَمی از صور یک بانگِ عظیم | پُر شود مَحْشَر خَلایقْ از رَمیم | |
۱۶۲۴ | در دَمی در صور گویی اَلصَّلا | بَرجَهید ای کُشتگان کربَلا | |
۱۶۲۵ | ای هَلاکَت دیدگان از تیغِ مرگ | بَرزَنید از خاکْ سَر چون شاخ و برگ | |
۱۶۲۶ | رَحمَتِ تو وآن دَمِ گیرایِ تو | پُر شود این عالَم از اِحْیایِ تو | |
۱۶۲۷ | تو فرشتهیْ رَحمَتی رَحمَت نِما | حامِلِ عَرشیّ و قبله یْ دادها | |
۱۶۲۸ | عَرشْ مَعْدن گاهِ داد و مَعْدِلَت | چارْ جو در زیرِ او پُر مَغْفِرَت | |
۱۶۲۹ | جویِ شیر و جویِ شَهْدِ جاودان | جوی خَمْر و دَجلهٔ آبِ رَوان | |
۱۶۳۰ | پَس زِ عَرش اَنْدَر بِهِشْتِستان رَوَد | در جهان هم چیزکی ظاهِر شود | |
۱۶۳۱ | گَرچه آلودهست اینجا آن چهار | از چه؟ از زَهْرِ فَنا و ناگُوار | |
۱۶۳۲ | جُرعهیی بر خاکِ تیره ریختند | زان چهار و فِتْنهیی اَنْگیختند | |
۱۶۳۳ | تا بجویَند اَصْلِ آن را این خَسان | خود بَرین قانِع شُدند این ناکَسان | |
۱۶۳۴ | شیرْ داد و پَروَرش اَطْفال را | چَشمه کرده سینهٔ هر زال را | |
۱۶۳۵ | خَمرْ دَفْعِ غُصّه و اندیشه را | چَشمه کرده از عِنَب در اِجْتِرا | |
۱۶۳۶ | اَنْگَبینْ دارویِ تَنْ رَنْجور را | چَشمه کرده باطِنِ زنبور را | |
۱۶۳۷ | آب دادی عامْ اَصْل و فَرع را | از برایِ طُهْر و بَهْرِ کَرْع را | |
۱۶۳۸ | تا ازینها پِی بَری سویِ اصول | تو بَرین قانِع شُدی ای بواَلْفُضول | |
۱۶۳۹ | بِشنو اکنون ماجَرایِ خاک را | که چه میگوید فُسونْ مِحْراک را | |
۱۶۴۰ | پیشِ اِسْرافیلگشته او عَبوس | میکُند صد گونه شَکل و چاپْلوس | |
۱۶۴۱ | که به حَقّ ذاتِ پاکِ ذوالْجَلال | که مَدار این قَهْر را بر من حَلال | |
۱۶۴۲ | من ازین تَقْلیب بویی میبَرَم | بَدگُمانی میدَوَد اَنْدَر سَرَم | |
۱۶۴۳ | تو فرشتهیْ رَحمَتی رَحمَت نِما | زان که مُرغی را نَیازارَد هُما | |
۱۶۴۴ | ای شِفا و رَحمَتِ اَصْحابِ دَرد | تو همان کُن کان دو نیکوکار کرد | |
۱۶۴۵ | زود اسرافیل باز آمد به شاه | گفت عُذر و ماجَرا نَزْدِ اِله | |
۱۶۴۶ | کَزْ برون فَرمان بِدادی که بِگیر | عکسِ آن اِلْهام دادی در ضَمیر | |
۱۶۴۷ | اَمْر کردی در گرفتن سویِ گوش | نَهی کردی از قَساوَت سویِ هوش | |
۱۶۴۸ | سَبْقِ رَحمَت گشت غالِب بر غَضَب | ای بَدیعْ اَفْعال و نیکوکارْ رَبّ |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!