مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۶۸ – فِرستادنِ عِزْرائیل مَلَکِ الْعَزْمِ و الْحَزْمِ را عَلَیْهِ‌السَّلام به بَر گرفتنِ حَفْنه‌یی خاک تا شود جسمِ آدمِ چالاک عَلیْه‌السَّلام

 

۱۶۴۹ گفت یَزدان زود عِزْرائیل را که بِبین آن خاکِ پُر تَخْییل را
۱۶۵۰ آن ضَعیفِ زالِ ظالِم را بیاب مُشتِ خاکی هین بیاوَر با شتاب
۱۶۵۱ رفت عِزْرائیل سَرهنگِ قَضا سویِ کُرِّه یْ خاکْ بَهْرِ اِقْتِضا
۱۶۵۲ خاکْ بر قانونْ نَفیر آغاز کرد داد سوگندَش بَسی سوگند خَورْد
۱۶۵۳ کِی غُلامِ خاص و ای حَمّالِ عَرش ای مَطاعُ الْاَمْر اَنْدَر عَرش و فَرش
۱۶۵۴ رو به حَقِّ رَحمَتِ رَحْمانِ فَرد رو به حَقِ آن کِه با تو لُطف کرد
۱۶۵۵ حَقّ شاهی که جِز او مَعْبود نیست پیشِ او زاریِّ کَسْ مَردود نیست
۱۶۵۶ گفت نَتْوانَم بدین اَفْسونْ که من رو بِتابَم ز آمِرِ سِرّ و عَلَن
۱۶۵۷ گفت آخِر اَمْر فرمود او به حِلْم هر دو اَمْرند آن بگیر از راهِ عِلْم
۱۶۵۸ گفت آن تاویل باشد یا قیاس؟ در صَریحِ اَمرْ کَم جو اِلْتِباس
۱۶۵۹ فِکرِ خود را گَر کُنی تَاویل بِهْ که کُنی تَاویلِ این نامُشْتَبِه
۱۶۶۰ دل هَمی‌سوزد مرا بر لابِه‌اَت سینه‌ام پُر خون شُد از شورآبه‌اَت
۱۶۶۱ نیستم بی‌رَحْم بَلْ زان هر سه پاک رَحْم بیشَسْتَم زِ دَردِ دَردناک
۱۶۶۲ گَر طَپانچه می‌زَنَم من بر یَتیم وَرْ دَهَد حَلْوا به دَستَش آن حَلیم
۱۶۶۳ این طَپانچه خوش تَر از حَلْوایِ او وَرْ شود غِرّه به حَلوا وایِ او
۱۶۶۴ بر نَفیرِ تو جِگَر می‌سوزَدَم لیکْ حَقْ لُطفی هَمی‌آموزَدَم
۱۶۶۵ لُطفْ مَخْفی در میانِ قَهْرها در حَدَث پنهانْ عَقیقِ بی‌بَها
۱۶۶۶ قَهْرِ حَق بهتر زِ صد حِلْمِ من است مَنع کردن جانْ زِ حَقْ جان کَندن است
۱۶۶۷ بَتّرین قَهْرَش بِهْ از حِلْمِ دو کَوْن نِعْمَ رَبُّ‌الْعالَمین و نِعْمَ عَوْن
۱۶۶۸ لُطف‌هایِ مُضْمَر اَنْدَر قَهْرِ او جانْ سِپُردن جانْ فَزایَد بَهْرِ او
۱۶۶۹ هین رَها کُن بَدگُمانیّ و ضَلال سَر قَدَم کُن چون که فَرمودَت تَعال
۱۶۷۰ آن تَعالِ او تَعالی‌ها دَهَد مَستی و جُفت و نِهالی‌ها دَهَد
۱۶۷۱ باری آن اَمرِ سَنی را هیچْ هیچ من نَیارم کرد وَهْن و پیچْ پیچ
۱۶۷۲ این همه بِشْنید آن خاکِ نَژَند زان گُمانِ بَد بُدَش در گوشْ بَند
۱۶۷۳ باز از نوعِ دِگَر آن خاکِ پَست لابِه و سَجده هَمی‌کرد او چو مَست
۱۶۷۴ گفت نَه بَرخیز نَبْوَد زین زیان من سَر و جان می‌نَهَم رَهْن و ضَمان
۱۶۷۵ لابِه مَنْدیش و مَکُن لابِه دِگَر جُز بِدان شاهِ رَحیمِ دادگَر
۱۶۷۶ بَنده فَرمانَم نَیارَم تَرک کرد اَمرِ او کَزْ بَحْر اَنْگیزید گَرد
۱۶۷۷ جُز از آن خَلّاقِ گوش و چَشم و سَر نَشْنَوَم از جانِ خود هم خیر و شَر
۱۶۷۸ گوشِ من از گفتِ غیرِ او کَراست او مرا از جانِ شیرینْ جانْ‌تَراست
۱۶۷۹ جانْ ازاو آمد نَیامَد او زِ جان صدهزاران جان دَهَم او رایِگان
۱۶۸۰ جان کِه باشد کِشْ گُزینَم بر کَریم؟ کَیْک چِه بْوَد که بِسوزم زو گِلیم؟
۱۶۸۱ مَن نَدانَم خیرْ اِلا خیرِ او صُمُّ و بُکْمُ و عُمْیْ من از غیرِ او
۱۶۸۲ گوشِ من کَرَّست از زاری‌کُنان که مَنَم در کَفِّ او هَمچون سِنان

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *