مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۷۵ – بَیانِ آن که آنچه بَیان کرده می‌شود صورتِ قِصّه است وآن که آن صورتی‌ست که دَر خوردِ این صورت گیران است و دَرخوردِ آیِنهٔ تصویرِ ایشان و از قُدّوسیَّتی که حقیقتِ این قِصّه راست نُطْق را ازین تَنْزیل شَرم می‌آید و از خِجالَت سَر و ریش و قَلَم گُم می‌کُند وَاَلْعاقِلُ یَکْفیهِ اَلْاِشارَه

 

۱۸۹۲ زانک پیلَم دید هِنْدُستان به خواب از خَراج اومید بُر دِهْ شُد خَراب
۱۸۹۳ کَیْفَ یَاتِی النَّظْمُ لی وَالْقافِیَه بَعْدَ ما ضاعَتْ اَصولُ الْعافِیَه
۱۸۹۴ ما جُنونٌ واحِدٌ لی فِی الشُّجون بَلْ جُنونٌ فی جُنونٍ فی جُنون
۱۸۹۵ ذابَ جِسْمی مِنْ اِشاراتِ الْکُنی مُنْذُ عایَنْتُ الْبَقاءَ فِی الْفَنا
۱۸۹۶ ای اَیاز از عشقِ تو گشتم چو مویْ مانْدم از قِصّه تو قِصّه‌یْ من بِگویْ
۱۸۹۷ بَس فَسانه‌یْ عشقِ تو خوانْدم به جان تو مرا کَافْسانه گَشتَسْتَم بِخوان
۱۸۹۸ خود تو می‌خوانی نه من ای مُقْتَدی من کُهِ طورَم تو موسی وین صَدا
۱۸۹۹ کوهِ بیچاره چه دانَد گفتْ چیست؟ زان که موسی می‌بِدانَد کُهْ تَهی‌ست
۱۹۰۰ کوهْ می‌دانَد به قَدْرِ خویشتن اَنْدکی دارد زِ لُطفِ روحْ تَن
۱۹۰۱ تَن چو اُصْطُرلاب باشد زِ احْتِساب آیَتی از روحِ هَمچون آفتاب
۱۹۰۲ آن مُنَجّم چون نباشد چَشم‌ْتیز شَرط باشد مَردِ اُصْطُرلابْ‌ریز
۱۹۰۳ تا صُطُرلابی کُند از بَهْرِ او تا بَرَد از حالَتِ خورشیدْ بو
۱۹۰۴ جانْ کَزْ اُصْطرلاب جویَد او صَواب چه قَدَر دانَد زِ چَرخ و آفتاب؟
۱۹۰۵ تو که زُ اصْطرلابِ دیده بِنْگَری درجهان دیدن یَقین بَس قاصِری
۱۹۰۶ تو جهان را قَدْرِ دیده دیده‌‌یی کو جهان؟ سَبْلَت چرا مالیده‌یی؟
۱۹۰۷ عارفان را سُرمه‌یی هست آن بِجویْ تا که دریا گردد این چَشم چو جویْ
۱۹۰۸ ذَرّه‌‌یی از عقل و هوش اَرْ با من است این چه سودا و پَریشان گفتن است؟
۱۹۰۹ چون که مَغزِ من زِ عقل و هُش تَهی‌ست پَس گناهِ من دَرین تَخْلیط چیست؟
۱۹۱۰ نه گُناه اوراست که عَقلَم بِبُرد عقلِ جُمله یْ عاقِلانْ پیشَش بِمُرد
۱۹۱۱ یا مُجیرَ الْعَقْلَ فَتّانَ الْحِجی ما سِواکَ لِلْعُقولِ مُرْتَجی
۱۹۱۲ مَا اشْتَهَیْتُ الْعَقْلَ مُذْ جَنَّنْتَنی ما حَسَدْتُ اَلْحُسْنَ مُذْ زَیَّنْتَنی
۱۹۱۳ هَلْ جُنونی فی هَواکَ مُسْتَطاب؟ قُل بَلی وَاللهُ یَجْزیکَ الثَّواب
۱۹۱۴ گَر به تازی گوید او وَرْ پارسی گوش و هوشی کو که در فَهْمَش رَسی؟
۱۹۱۵ بادهٔ او دَرخورِ هر هوش نیست حَلْقهٔ او سُخرهٔ هر گوش نیست
۱۹۱۶ بارِ دیگر آمدم دیوانه‌وار رو رو ای جان زود زَنْجیری بیار
۱۹۱۷ غیرِ آن زَنجیرِ زُلْفِ دِلْبَرَم گَر دو صد زَنجیر آری بَردَرَم

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *