مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۷۷ – خَلَقَ الْجانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارِ وَ قَولُهُ تَعالی فی حَقّ اِبْلیس اِنَّهُ کانَ مِنَ الْجِنِ فَفَسَقَ

 

۱۹۲۷ شُعله می‌زَد آتشِ جانِ سَفیه کآتشی بود اَلْوَلَدْ سِرُّ اَبیه
۱۹۲۸ نه غَلَط گفتم که بُد قًهْرِ خدا عِلَّتی را پیش آوردن چرا؟
۱۹۲۹ کارِ بی‌عِلَّت مُبَرّا از عِلَل مُسْتَمِرّ و مُسْتَقِر است از اَزَل
۱۹۳۰ در کَمالِ صُنْعِ پاکِ مُسْتَحَث عِلَّتِ حادِث چه گُنجَد یا حَدَث؟
۱۹۳۱ سِرّ آبْ چِه بْوَد؟ آبِ ما صُنْعِ اوست صُنْعْ مَغزاست و آبِ صورت چو پوست
۱۹۳۲ عشق دان ای فُنْدُقِ تَن دوستَت جانْت جویَد مَغز و کوبَد پوستَت
۱۹۳۳ دوزخی که پوست باشد دوستَش داد بَدَّلْنا جُلودًا پوستَش
۱۹۳۴ مَعنی و مَغزَت بر آتش حاکِم است لیکْ آتش را قُشورَت هیزُم است
۱۹۳۵ کوزهٔ چوبین که در وِیْ آبِ جوست قُدرت آتش همه بر ظَرفِ اوست
۱۹۳۶ مَعنیِ انسان بر آتش مالِک است مالِکِ دوزخ دَرو کِی هالِک است؟
۱۹۳۷ پَس مَیَفْزا تو بَدَن مَعنی فَزا تا چو مالِک باشی آتش را کیا
۱۹۳۸ پوست‌ها بر پوست می‌اَفزوده‌ یی لاجَرَم چون پوست اَنْدَر دوده‌یی
۱۹۳۹ زان که آتش را عَلَف جُز پوست نیست قَهْرِ حَقْ آن کِبْر را پوستین کَنی‌ست
۱۹۴۰ این تَکَبُّر از نتیجه‌یْ پوست است جاه و مال آن کِبْر را زان دوست است
۱۹۴۱ این تَکَبُّر چیست؟ غَفْلَت از لُباب مُنْجَمِد چون غَفْلَتِ یَخ ز آفتاب
۱۹۴۲ چون خَبَر شُد ز آفتابَش یَخ نَمانْد نَرم گشت و گرمْ گشت و تیزْ رانْد
۱۹۴۳ شُد زِ دیدِ لُبْ جُمله یْ تَنْ طَمَع خوار و عاشق شُد که ذَلَّ مَنْ طَمَع
۱۹۴۴ چون نَبینَد مَغزْ قانِع شُد به پوست بَندِ عَزَّ مَنْ قَنَعْ زندانِ اوست
۱۹۴۵ عِزَّت این جا گَبْری است و ذُلّْ دین سنگ تا فانی نَشُد کِی شُد نِگین؟
۱۹۴۶ در مَقامِ سنگی آن گاهی اَنا؟ وَقتِ مِسْکین گشتنِ توست وفَنا
۱۹۴۷ کِبْر زان جویَد همیشه جاه و مال که زِ سَرگین است گُلْخَن را کَمال
۱۹۴۸ کین دو دایه پوست را اَفْزون کُنند شَحْم و لَحْم و کِبْر و نَخْوَت آکَنَند
۱۹۴۹ دیده را بر لُبِ لُبّ نَفْراشتند پوست را زان رویْ لُبْ پِنْداشتند
۱۹۵۰ پیشوا اِبْلیس بود این راه را کو شِکار آمد شبیکه یْ جاه را
۱۹۵۱ مالْ چون ماراست و آن جاه اَژدَها سایهٔ مَردان زُمُرّد این دو را
۱۹۵۲ زان زُمُرّد مار را دیده جَهَد کور گردد مار و رَهْ‌رو وا رَهَد
۱۹۵۳ چون بَرین رَهْ خار بِنْهاد آن رئیس هر کِه خَستْ او گفته لَعْنَت بر بِلیس
۱۹۵۴ یعنی این غَم بر من از غَدْرِ وِیْ است غَدْر را آن مُقْتَدا سابِق‌پِی است
۱۹۵۵ بَعد ازو خود قَرن بر قَرن آمدند جُملگان بر سُنَّتِ او پا زدند
۱۹۵۶ هر کِه بِنْهَد سُنَّتِ بَد ای فَتی تا دَر اُفْتد بَعدِ او خَلْق از عَمی
۱۹۵۷ جمع گردد بر وِیْ آن جُمله بَزَه کو سَری بوده‌ست و ایشان دُمْ‌غَزَه
۱۹۵۸ لیکْ آدم چارُق و آن پوستین پیش می‌آوَرْد که هستم زِ طین
۱۹۵۹ چون اَیاز آن چارُقَش مورود بود لاجَرَم او عاقِبَت مَحْمود بود
۱۹۶۰ هستِ مُطْلَق کارسازِ نیستی‌ست کارگاهِ هست‌کُن جُز نیست چیست؟
۱۹۶۱ بر نوشته هیچ بِنْویسد کسی؟ یا نِهاله کارَد اَنْدَر مَغْرِسی؟
۱۹۶۲ کاغذی جویَد که آن بِنْوشته نیست تُخْم کارَد موضِعی که کِشته نیست
۱۹۶۳ تو بَرادر موضِعی ناکِشته باش کاغَذِ اِسْپیدِ نابِنْوشته باش
۱۹۶۴ تا مُشَرَّف گردی از نون وَالْقَلَم تا بِکارَد در تو تُخمْ آن ذواَلْکَرَم
۱۹۶۵ خود ازین پالوه نالیسیده گیر مَطْبَخی که دیده‌اَم نادیده گیر
۱۹۶۶ زانک ازین پالوده مَستی‌ها بُوَد پوسْتین و چارُقْ از یادَت رَوَد
۱۹۶۷ چون دَر آیَد نَزْع و مرگ آهی کُنی ذِکْرِ دَلْق و چارُقْ آن گاهی کُنی
۱۹۶۸ تا نَمانی غَرقِ موجِ زشتی‌یی که نباشد از پَناهی پُشتی‌یی
۱۹۶۹ یاد ناری از سَفینه‌یْ راستین نَنْگَری در چارُق و در پوستین
۱۹۷۰ چون که دَرمانی به غَرقابِ فنا پس ظَلَمْنا وِرْد سازی بر وَلا
۱۹۷۱ دیو گوید بِنْگرید این خام را سَر بُرید این مُرغِ بی‌هنگام را
۱۹۷۲ دورْ این خَصْلَت زِ فرهنگِ اَیاز که پَدید آید نمازشْ بی‌نماز
۱۹۷۳ او خروسِ آسْمان بوده زِ پیش نَعْره‌هایِ او همه در وَقتِ خویش

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *