مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۷۹ – بَیانِ اِتّحادِ عاشق و معشوق از رویِ حقیقت اگر چه مُتِضادَّند از رویِ آنک نیازْ ضِدّ بی‌نیازی‌ست چُنان که آیِنه بی‌صورت است و ساده است و بی‌صورتی ضِدِ صورت است وَلکِن میانِ ایشان اِتّحادی‌ست در حقیقت که شَرحِ آن درازست وَالْعاقِلُ یَکْفیهِ الاِشارَه

 

۱۹۹۹ جسمِ مَجْنون را زِ رنجِ دوری‌یی اَنْدَر آمد ناگهان رَنْجوری‌یی
۲۰۰۰ خون بجوش آمد زِ شُعله‌یْ اشتیاق تا پَدید آمد بر آن مَجْنون خُناق
۲۰۰۱ پَس طَبیب آمد به دارو کردنش گفت چاره نیست هیچ از رَگْ‌زَنَش
۲۰۰۲ رَگْ زَدن باید برایِ دَفْعِ خون رَگ‌زَنی آمد بِدان جا ذو فُنون
۲۰۰۳ بازُوَش بَست و گرفت آن نیشْ او بانگ بَر زَد در زمان آن عشقْ‌خو
۲۰۰۴ مُزدِ خود بِسْتان و تَرکِ فَصْد کُن گَر بِمیرَم گو بُرو جسمِ کُهُن
۲۰۰۵ گفت آخِر از چه می‌تَرسی؟ ازین؟ چون نمی‌تَرسی تو از شیرِ عَرین
۲۰۰۶ شیر و گُرگ و خرس و هر گور و دَده گِردْ بر گِردِ تو شبْ گِرد آمده
۲۰۰۷ می نه آیَدْشان زِ تو بویِ بَشَر زَانْبُهیّ عشق و وَجْد اَنْدَر جِگَر
۲۰۰۸ گُرگ و خرس و شیر داند عشق چیست کم زِ سگ باشد که از عشقْ او عَمی‌ست
۲۰۰۹ گَر رَگِ عشقی نَبودی کَلْب را کِی بِجُستی کَلْبِ کَهْفی قَلْب را؟
۲۰۱۰ هم زِ جِنْسِ او به صورتْ چون سگان گَر نَشُد مَشْهور هست اَنْدَر جهان
۲۰۱۱ بو نَبُردی تو دل اَنْدَر جِنْسِ خویش کِی بَری تو بویِ دلْ از گُرگ و میش؟
۲۰۱۲ گر نبودی عشق هستی کِی بُدی؟ کِی زدی نانْ بر تو و کِی تو شُدی
۲۰۱۳ نانْ تو شُد از چه؟ زِ عشق و اِشْتِهای وَرْنه نان را کِی بُدی تا جان رَهی؟
۲۰۱۴ عشقْ نانِ مُرده را می جان کُند جان که فانی بود جاویدان کُند
۲۰۱۵ گفت مَجنون من نمی‌تَرسَم زِ نیش صَبرِ من از کوهِ سنگین هست بیش
۲۰۱۶ مَنْبَلَم بی‌زَخْم ناسایَد تَنَم عاشقم بر زَخْم‌ها بَر می‌تَنَم
۲۰۱۷ لیکْ از لیلی وجودِ من پُر است این صَدَف پُر از صِفاتِ آن دُر است
۲۰۱۸ تَرسم ای فَصّاد گَر فَصْدَم کُنی نیش را ناگاه بر لیلی زَنی
۲۰۱۹ داند آن عقلی که او دلْ‌روشنی‌ست در میانِ لیلی و من فَرق نیست

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *