مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۹۰ – نوبت جستن رسیدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستیم نصوح را بجویید و بیهوش شدن نصوح از آن هیبت و گشاده شدن کار بعد از نهایت بستگی کماکان یقول رسول الله صلی الله علیه و سلم اذا اصابه مرض او هم اشتدی ازمة تنفرجی
۲۲۷۳ | جُمله را جُستیم پیش آی ای نَصوح | گشت بی هوش آن زمان پَرّید روح | |
۲۲۷۴ | هَمچو دیوارِ شِکَسته دَر فُتاد | هوش و عَقلَش رفت شُد او چون جَماد | |
۲۲۷۵ | چون که هوشَش رفت از تَنْ بیاَمان | سِرّ او با حَق بِپِیوست آن زمان | |
۲۲۷۶ | چون تَهی گشت و وجودِ او نَماندْ | بازِ جانَش را خدا در پیش خوانْد | |
۲۲۷۷ | چون شِکَست آن کَشتیِ او بیمُراد | در کنارِ رَحمَتِ دریا فُتاد | |
۲۲۷۸ | جانْ به حَقْ پیوست چون بیهوش شُد | موجِ رَحمَت آن زمان در جوش شُد | |
۲۲۷۹ | چون که جانَش وارَهید از نَنْگِ تَن | رَفت شادانْ پیشِ اَصْلِ خویشتن | |
۲۲۸۰ | جانْ چو باز و تَنْ مَرورا کُنْدهیی | پایْ بَسته پَر شِکَسته بَندهیی | |
۲۲۸۱ | چون که هوشَش رفت و پایَش بَر گُشاد | میپَرَد آن بازْ سویِ کَی قُباد | |
۲۲۸۲ | چون که دَریاهایِ رَحمَت جوش کرد | سنگها هم آبِ حیوانْ نوش کرد | |
۲۲۸۳ | ذَرّهٔ لاغَر شِگَرف و زَفْت شُد | فَرشِ خاکی اَطْلَس و زَرْبَفت شُد | |
۲۲۸۴ | مُردهٔ صدساله بیرون شُد زِ گور | دیوِ مَلْعون شُد به خوبی رَشکِ حور | |
۲۲۸۵ | این همه رویِ زمین سَرسَبز شُد | چوبِ خُشک اِشْکوفه کرد و نَغْز شُد | |
۲۲۸۶ | گُرگ با بَرّه حَریفِ مِیْ شُده | ناامیدانْ خوشرَگ و خوش پِیْ شُده |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!