مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۲ – تَخْلیطِ وزیر در اَحْکامِ اِنْجیل
۴۶۷ | ساخت طوماری به نامِ هر یکی | نَقْشِ هر طومارْ دیگر مَسْلَکی | |
۴۶۸ | حُکْمهایِ هر یکی نوعی دِگَر | این خِلافِ آن زِ پایانْ تا به سَر | |
۴۶۹ | در یکی راهِ ریاضَت را و جوع | رُکْنِ توبه کرده و شَرطِ رُجوع | |
۴۷۰ | در یکی گفته ریاضتْ سود نیست | اَنْدَرین رَهْ مَخْلَصی جُز جود نیست | |
۴۷۱ | در یکی گفته که جوع و جودِ تو | شِرک باشد از تو با مَعْبودِ تو | |
۴۷۲ | جُز تَوکُّل، جُز که تَسلیمِ تمام | در غَم و راحت، همه مَکْر است و دام | |
۴۷۳ | در یکی گفته که واجبْ خِدمَت است | وَرْنَه اندیشهیْ توکُّل تُهْمَت است | |
۴۷۴ | در یکی گفته که اَمر و نَهیهاست | بَهرِ کردن نیست، شَرحِ عَجْزِ ماست | |
۴۷۵ | تا که عَجْزِ خود بِبینیم اَنْدَر آن | قُدرتِ او را بِدانیم آن زمان | |
۴۷۶ | در یکی گفته که عَجْزِ خود مَبین | کُفرِ نِعْمَت کردن است آن عَجزْ هین | |
۴۷۷ | قُدرتِ خود بین که این قُدرت ازوست | قُدرتِ تو نِعْمَتِ او دان که هوست | |
۴۷۸ | در یکی گفته کَزین دو بَر گُذَر | بُت بُوَد هرچه بِگُنجَد در نَظَر | |
۴۷۹ | در یکی گفته مَکُش این شمع را | کین نَظَر چون شمع آمد جمع را | |
۴۸۰ | از نَظَر چون بُگْذریّ و از خیال | کُشته باشی نیمْ شبْ شَمعِ وِصال | |
۴۸۱ | در یکی گفته بِکُش، باکی مَدار | تا عِوَض بینی نَظَر را صد هزار | |
۴۸۲ | که زِ کُشتن شمعِ جان اَفْزون شود | لیلیاَت از صَبرِ تو مَجنون شود | |
۴۸۳ | تَرکِ دنیا هرکِه کرد از زُهدِ خویش | بیش آید پیشِ او دنیا و بیش | |
۴۸۴ | در یکی گفته که آن چِتْ داد حَق | بر تو شیرین کرد در ایجادْ حَق | |
۴۸۵ | بر تو آسان کرد و خوشْ آن را بگیر | خویشتن را دَر مَیَفکَن در زَحیر | |
۴۸۶ | در یکی گفته که بُگْذار آنِ خَود | کان قَبولِ طَبْعِ تو رَدّ است و بَد | |
۴۸۷ | راههایِ مُختلف آسان شُدهست | هر یکی را مِلَّتی چون جان شُدهست | |
۴۸۸ | گَر مُیَسَّر کردنِ حَقْ رَه بُدی | هر جُهود و گَبْر ازو آگَهْ بُدی | |
۴۸۹ | در یکی گفته مُیَسَّر آن بُوَد | که حَیاتِ دل، غذایِ جان بُوَد | |
۴۹۰ | هرچه ذوقِ طَبْع باشد چون گُذشت | بر نَه آرَد، هَمچو شوره، رَیْع و کَشت | |
۴۹۱ | جُز پَشیمانی نباشد رَیْعِ او | جُز خَسارَت پیش نارَد بَیْعِ او | |
۴۹۲ | آن مُیَسَّر نَبْوَد اَنْدَر عاقِبَت | نامِ او باشد مُعَسَّر عاقِبَت | |
۴۹۳ | تو مُعَسَّر از مُیَسَّر باز دان | عاقِبَت بِنْگَر جَمالِ این و آن | |
۴۹۴ | در یکی گفته که اُستادی طَلَب | عاقِبَتبینی نیابی در حَسَب | |
۴۹۵ | عاقِبَت دیدند هرگون مِلَّتی | لاجَرَم گشتند اسیرِ زَلَّتی | |
۴۹۶ | عاقِبَت دیدن نباشد دستْباف | وَرْنَه کِی بودی زِ دینها اِخْتِلاف؟ | |
۴۹۷ | در یکی گفته که اُستا هم تویی | زان که اُستا را شِناسا هم تویی | |
۴۹۸ | مَرد باش و سُخرهٔ مَردان مَشو | رو سَرِ خود گیر و سَرگردان مَشو | |
۴۹۹ | در یکی گفته که این جُمله یکیست | هرکِه او دو بینَد اَحْوَل مَردکیست | |
۵۰۰ | در یکی گفته که صد یک چون بُوَد؟ | این کِه اندیشد؟ مگر مَجنون بُوَد | |
۵۰۱ | هر یکی قولیست ضِدِّ هَمدِگَر | چون یکی باشد؟ یکی زَهر و شِکَر؟ | |
۵۰۲ | تا زِ زَهر و از شِکَر دَر نَگْذری | کِی تو از گُلزارِ وَحدت بو بَری؟ | |
۵۰۳ | این نَمَطْ وین نوعْ دَه طومار و دو | بَر نوشت آن دینِ عیسی را عَدو |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!