مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۳ – در بَیانِ آن که این اِختِلافات در صورتِ رَوِش است، نی در حقیقتِ راه
۵۰۴ | او زِ یک رَنگیِّ عیسی بو نداشت | وَزْ مِزاجِ خُمِّ عیسی خو نداشت | |
۵۰۵ | جامۀ صد رَنگ ازان خُمِّ صَفا | ساده و یکرَنگ گشتی چون صَبا | |
۵۰۶ | نیست یکرَنگی کَزو خیزد مَلال | بَلْ مِثالِ ماهی و آبِ زُلال | |
۵۰۷ | گَرچه در خُشکی هزاران رَنگهاست | ماهیان را با یُبوسَت جنگهاست | |
۵۰۸ | کیست ماهی؟ چیست دریا در مَثَل؟ | تا بِدان مانَد مَلِک عَزَّ و جَل | |
۵۰۹ | صدهزاران بَحْر و ماهی در وجود | سَجده آرَد پیشِ آن اِکْرام و جود | |
۵۱۰ | چند بارانِ عَطا باران شُده | تا بِدان آن بَحرْ دُرّاَفْشان شُده | |
۵۱۱ | چند خورشیدِ کَرَم اَفْروخته | تا که ابر و بَحْرْ جودْ آموخته | |
۵۱۲ | پَرتوِ دانش زده بر آب و طین | تا که شُد دانه پَذیرَنده زمین | |
۵۱۳ | خاکْ اَمین و هرچه در وِیْ کاشْتی | بیخیانَت جِنْسِ آن بَرداشتی | |
۵۱۴ | این اَمانَت زان اَمانَت یافتهست | کافْتابِ عَدلْ بر وِیْ تافتهست | |
۵۱۵ | تا نِشان حَق نَیارَد نوبَهار | خاکْ سِرها را نکرده آشکار | |
۵۱۶ | آن جوادی که جَمادی را بِداد | این خَبَرها، وین اَمانَت، وین سَداد | |
۵۱۷ | مَر جَمادی را کُند فَضلَش خَبیر | عاقلان را کرده قَهْرِ او ضَریر | |
۵۱۸ | جان و دل را طاقَتِ آن جوش نیست | با کِه گویم؟ در جهان یک گوش نیست | |
۵۱۹ | هر کجا گوشی بُد از وِیْ چَشم گشت | هر کجا سنگی بُد از وِیْ یَشْم گشت | |
۵۲۰ | کیمیاساز است، چِه بْوَد کیمیا؟ | مُعجزهبَخش است، چِه بْوَد سیمیا؟ | |
۵۲۱ | این ثَنا گفتن زِ منْ تَرکِ ثَناست | کین دلیلِ هستی و هستی خَطاست | |
۵۲۲ | پیشِ هستِ او بِبایَد نیست بود | چیست هستی پیشِ او؟ کور و کَبود | |
۵۲۳ | گَر نبودی کور، زو بُگْداختی | گَرمیِ خورشید را بِشْناختی | |
۵۲۴ | وَرْ نبودی او کَبود از تَعْزیَت | کِی فَسُردی هَمچو یَخ این ناحیَت؟ |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!