مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۴ – بیانِ خَسارتِ وزیر دَرین مَکْر
۵۲۵ | هَمچو شَهْ نادان و غافِل بُد وَزیر | پَنجه میزد با قَدیمِ ناگُزیر | |
۵۲۶ | با چُنان قادِرْ خدایی کَزْ عَدَم | صد چو عالَمْ هست گَردانَد به دَم | |
۵۲۷ | صد چو عالَم در نَظَر پیدا کُند | چون که چَشمَت را به خود بینا کُند | |
۵۲۸ | گَر جهان پیشَت بزرگ و بیبُنیست | پیشِ قُدرت ذَرّهای میدان که نیست | |
۵۲۹ | این جهانْ خود حَبسِ جانهایِ شماست | هین، رَوید آنسو که صَحرایِ شماست | |
۵۳۰ | این جهانْ مَحدود و آن خود بیحَد است | نَقْش و صورت پیشِ آن مَعنی سَد است | |
۵۳۱ | صدهزاران نیزۀ فرعون را | دَرشِکَست از موسیای با یک عَصا | |
۵۳۲ | صدهزاران طِبِّ جالینوس بود | پیشِ عیسی و دَمَش اَفْسوس بود | |
۵۳۳ | صدهزاران دَفترِ اَشعار بود | پیشِ حَرفِ اُمّیای آن عار بود | |
۵۳۴ | با چُنین غالِبْ خداوندی کسی | چون نمیرد گَر نباشد او خَسی؟ | |
۵۳۵ | بَسْ دلِ چون کوه را اَنْگیخت او | مُرغِ زیرک با دو پا آویخت او | |
۵۳۶ | فَهْم و خاطِرْ تیز کردن نیست راه | جُز شِکَسته مینگیرد فَضْلِ شاه | |
۵۳۷ | ای بَسا گنجآگَنانِ کُنجکاو | کان خیالاَنْدیش را شُد ریشِ گاو | |
۵۳۸ | گاو کِه بْوَد تا تو ریشِ او شَوی؟ | خاکْ چِه بْوَد تا حَشیشِ او شَوی؟ | |
۵۳۹ | چون زنی از کارِ بَد شُد رویْ زَرد | مَسْخ کرد او را خدا و زُهره کرد | |
۵۴۰ | عورتی را زُهره کردن مَسْخ بود | خاک و گِل گشتن نه مَسخ است ای عَنود؟ | |
۵۴۱ | روح میبُردَت سویِ چَرخ بَرین | سویِ آب و گِل شُدی در اُسْفَلین | |
۵۴۲ | خویشتن را مَسْخ کردی زین سُفول | زان وجودی که بُد آن رَشکِ عُقول | |
۵۴۳ | پس بِبین کین مَسْخ کردن چون بُوَد؟ | پیشِ آن مَسْخْ این به غایَت دون بُوَد | |
۵۴۴ | اسبِ هِمَّت سویِ اَخْتَر تاختی | آدمِ مَسْجود را نَشْناختی | |
۵۴۵ | آخِرْ آدمزادهای ای ناخَلَف | چند پِنْداری تو پَستی را شَرَف؟ | |
۵۴۶ | چند گویی من بِگیرَم عالَمی | این جهان را پُر کُنم از خود هَمی؟ | |
۵۴۷ | گَر جهانْ پُر برف گردد سَر به سَر | تابِ خور بُگْدازَدَش با یک نَظَر | |
۵۴۸ | وِزْرِ اوّ و صد وزیر و صدهزار | نیست گَردانَد خدا از یک شَرار | |
۵۴۹ | عینِ آن تَخْییل را حِکمَت کُند | عینِ آن زَهرآب را شَربَت کُند | |
۵۵۰ | آن گُمان اَنْگیز را سازد یَقین | مِهْرها رویانَد از اَسْبابِ کین | |
۵۵۱ | پَروَرَد در آتشْ ابراهیم را | ایمِنّیِ روح سازد بیم را | |
۵۵۲ | از سَبَب سوزیش من سوداییاَم | در خیالاتَش چو سوفَسطاییاَم |
فهم و خاطر تیز کردن، نیست راه
جز شکسته، می نگیرد فضل شاه
#مولانا
صوفیان، زیرکی و زرنگی را در امور دنیا نمی پسندند زیرا کیاست و زیرکی، نزد آنان کوشش در کار آخرت و تهذيب باطن است. و در حدیث آمده است: الكيس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت.
(احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص۸۶)
همچنین زیرکی در بحث و مناظره که غایت آن، غلبه بر خصم و خودبینی است به مذاق آنها مطلوب نیست. بکار بستن عقل و بحثِ دور و دراز در مبادی آفرینش و توحید نیز امری است ناپسندیده که از آن ثمرهای حاصل نمی شود. و شناختن حق برای آن است که انسان بر عمل و مجاهده بیفزاید و استدلال و ترکیب مقدمات، طريق وصول به حق نیست.
راه وصول، جهاد با نفس و تهذيب باطن است. و چه بسیار فيلسوفان که عمر در بحث و نظر گذرانیدهاند و تا دم مرگ در شك و حيرت بسر بردهاند.
پس شکسته دلى و تضرع که زادهی نادیدن خود است، بر بحث و نظر که حاصل آن غرور و اعجاب نفس است ترجيح دارد.
مصراع دوم ناظر است به حديث: أنا عند المنكسرة قلوبهم لاجلى.
(المنهج القوی، طبع مصر، ج ۱، ص۱۳۹)
شرح مثنوی شریف
#بدیع_الزمان_فروزانفر