مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۲۵ – مَکْرِ دیگر اَنْگیختنِ وزیر در اِضْلالِ قَوْم
۵۵۳ | مَکْرِ دیگر آن وزیر از خود بِبَست | وَعْظ را بُگْذاشت و در خَلْوَت نِشَست | |
۵۵۴ | در مُریدان دَر فَکَند از شوقْ سوز | بود در خَلْوَت چهلْ پنجاه روز | |
۵۵۵ | خَلْق دیوانه شُدند از شوقِ او | از فِراقِ حال و قال و ذوقِ او | |
۵۵۶ | لابِه و زاری هَمیکردند و او | از ریاضَت گشته در خَلْوَت دوتو | |
۵۵۷ | گفته ایشان نیست ما را بیتو نور | بیعَصاکَش چون بُوَد اَحْوالِ کور؟ | |
۵۵۸ | از سَرِ اِکْرام و از بَهرِ خدا | بیش ازین ما را مَدار از خود جُدا | |
۵۵۹ | ما چو طِفْلانیم و ما را دایه تو | بر سَرِ ما گُسْتَرانْ آن سایه تو | |
۵۶۰ | گفت جانَم از مُحِبّان دور نیست | لیکْ بیرون آمدن دَستور نیست | |
۵۶۱ | آن امیران در شَفاعَت آمدند | وان مُریدان در شَناعَت آمدند | |
۵۶۲ | کین چه بَدبَختیست ما را ای کَریم | از دل و دین مانْده ما بیتو یَتیم | |
۵۶۳ | تو بَهانه میکُنیّ و ما زِ دَرد | میزنیم از سوزِ دلْ دَمهایِ سَرد | |
۵۶۴ | ما به گُفتارِ خوشَت خو کردهایم | ما زِ شیرِ حِکْمَتِ تو خَوردهایم | |
۵۶۵ | اَللَّهْ اَللَّهْ این جَفا با ما مَکُن | خَیْر کُن، امروز را فردا مَکُن | |
۵۶۶ | میدَهَد دلْ مَر تو را کین بیدِلان | بیتو گردند آخِر از بیحاصِلان؟ | |
۵۶۷ | جُمله در خُشکی چو ماهی میطَپَند | آب را بُگْشا، زِ جو بَردار بَند | |
۵۶۸ | ای کِه چون تو در زمانه نیست کَس | اَللَّهْ اَللَّهْ خَلْق را فَریادْرَس |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!