مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۸۹ – باز گُفتنِ بازرگان با طوطی آنچه دید از طوطیانِ هِنْدوستان

 

۱۶۵۸  کرد بازرگانْ تِجارت را تمام باز آمد سویِ مَنْزِلْ دوستْ کام
۱۶۵۹ هر غُلامی را بیاوَرْد اَرْمَغان هر کَنیزک را بِبَخشید او نِشان
۱۶۶۰ گفت طوطی اَرْمغانِ بَنده کو؟ آنچه دیدی، وانچه گُفتی بازگو
۱۶۶۱ گفت نه، مَن خود پَشیمانَم ازان دستِ خود خایان و اَنْگُشتانْ گَزان
۱۶۶۲ من چرا پیغامِ خامی از گِزاف بُردم از بی‌دانشیّ و از نِشاف؟
۱۶۶۳ گفت ای خواجه پشیمانی زِ چیست؟ چیست آن کین خَشم و غم را مُقْتضی‌ست؟
۱۶۶۴ گفت گفتم آن شِکایَت‌هایِ تو با گروهی طوطیانْ هَمتایِ تو
۱۶۶۵ آن یکی طوطی زِ دَردت بویْ بُرد زَهْره‌اَش بِدْرید و لَرزید و بِمُرد
۱۶۶۶ من پَشیمان گشتم، این گفتن چه بود؟ لیکْ چون گفتم، پشیمانی چه سود؟
۱۶۶۷ نکته‌یی کان جَست ناگَهْ از زبان هَمچو تیری دان که جَست آن از کَمان
۱۶۶۸ وا نگردد از رَهْ آن تیر ای پسر بَند باید کرد سَیْلی را زِ سَر
۱۶۶۹ چون گُذشت از سَر، جهانی را گرفت گَر جهان ویران کُند، نَبْوَد شِگِفت
۱۶۷۰ فِعْل را در غَیْب اَثَرها زادَنی‌ست وان مَوالیدَش به حُکْمِ خَلْق نیست
۱۶۷۱ بی‌شَریکی جُمله مَخْلوقِ خداست آن مَوالید، اَرْچه نِسْبَتْشان به ماست
۱۶۷۲ زَیْد پَرّانید تیری سویِ عَمْر عَمْر را بِگْرفت تیرش هَمچو نَمْر
۱۶۷۳ مُدّتِ سالی هَمی‌زایید دَرد دَردها را آفریند حَق، نه مَرد
۱۶۷۴ زَیْدِ رامی آن دَم اَرْ مُرد از وَجَل دَردها می‌زایَد آن‌جا تا اَجَل
۱۶۴۵ زان مَوالیدِ وَجَع چون مُرد او زَیْد را زَاوَّل سَبَب قَتّال گو
۱۶۷۶ آن وَجَع‌ها را بِدو مَنْسوب دار گَرچه هست آن جُمله صُنْعِ کِردگار
۱۶۷۷ هم‌چُنین کِشت و دَم و دام و جِماع آن مَوالید است حَق را مُسْتَطاع
۱۶۷۸ اَوْلیا را هست قُدرت از اِله تیرِ جَسته باز آرَنْدَش زِ راه
۱۶۷۹ بَسته دَرهایِ مَوالید از سَبَب چون پَشیمان شُد وَلی زان، دستِ رَب
۱۶۸۰ گفته ناگفته کُند از فَتْحِ باب تا از آن نه سیخ سوزَد نه کَباب
۱۶۸۱ از همه دل‌ها که آن نکته شَنید آن سُخَن را کرد مَحْو و ناپَدید
۱۶۸۲ گَرْت بُرهان باید و حُجَّت مِها بازخوان مِنْ آیَةٍ اَوْ نُنْسِها
۱۶۸۳ آیَتِ اَنْسَوْکُمُ ذِکْری بِخوان قُدرتِ نِسْیان نَهادَنْشان بِدان
۱۶۸۴ چون به تَذْکیر و به نِسْیان قادرند بر همه دل‌هایِ خَلْقانْ قاهرند
۱۶۸۵ چون به نِسْیان بَست او راهِ نَظَر کارْ نَتْوان کرد، وَرْ باشد هُنر
۱۶۸۶ خِلْتُمُ سُخْریَّةً اَهْلَ السُّمُو از نُبی خوانید تا اَنْسَوْکُمُ
۱۶۸۷ صاحِبِ دِهْ پادشاهِ جسم هاست صاحِبِ دلْ شاهِ دل‌هایِ شماست
۱۶۸۸ فَرعِ دید آمد عَمَلْ بی‌هیچ شک پس نباشد مَردم اِلاّ مَردُمَک
۱۶۸۹ من تمامِ این نَیارَم گفت، ازان مَنْع می‌آید زِ صاحِبْ مَرکَزان
۱۶۹۰ چون فراموشیِّ خَلْق و یادَشان با وِیْ است و او رَسَد فریادَشان
۱۶۹۱ صد هزاران نیک و بَد را آن بَهی می‌کُند هر شب زِ دل‌هاشان تَهی
۱۶۹۲ روزْ دل‌ها را از آن پُر می‌کُند آن صَدَف‌ها را پُر از دُر می‌کُند
۱۶۹۳ آن همه اندیشۀ پیشانه‌ها می‌شِناسَند از هدایتْ خانه‌ها
۱۶۹۴ پیشه و فَرهنگِ تو آید به تو تا دَرِ اَسْبابْ بُگْشایَد به تو
۱۶۹۵ پیشۀ زَرگَر به آهنگر نَشُد خویِ آن خوشْ‌خو به آن مُنْکَر نَشُد
۱۶۹۶ پیشه‌ها و خُلْق‌ها هَمچون جِهاز سویِ خَصْم آیند روزِ رَسْتخیز
۱۶۹۷ پیشه‌ها و خُلق‌ها از بَعدِ خواب واپَس آید هم به خَصْمِ خود شِتاب
۱۶۹۸ پیشه‌ها وَانْدیشه‌ها در وَقتِ صُبح هم بِدان جا شُد که بود آن حُسن و قُبْح
۱۶۹۹ چون کبوترهایِ پیک از شهرها سویِ شهرِ خویش آرَد بَهرها

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *