مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۲ – مُعالِجه کردنِ برادرِ دَبّاغْ دباغ را به خُفْیه به بویِ سَرگین

 

۲۸۸ خَلْق را می‌رانْد از وِیْ آن جوان تا عِلاجَش را نبینَند آن کَسان
۲۸۹ سَر به گوشَش بُرد هَمچون رازگو پَس نَهاد آن چیزْ بر بینیِّ او
۲۹۰ کو به کَفْ سَرگینِ سگْ ساییده بود دارویِ مَغْزِ پَلید آن دیده بود
۲۹۱ ساعتی شُد مَرد جُنبیدَن گرفت خَلْق گفتند این فُسونی بُد شِگِفت
۲۹۲ کین بِخوانْد اَفْسون به گوش او دَمید مُرده بود اَفْسون به فریادش رَسید
۲۹۳ جُنبِش اهل فساد آن سو بُوَد که زِنا و غَمْزه و اَبْرو بُوَد
۲۹۴ هر کِه را مُشْکِ نَصیحَت سود نیست لاجَرَم با بویِ بد خو کردنی‌ست
۲۹۵ مُشرکان را زان نَجِس خوانْده‌ست حَق کَنْدَرونِ پُشْک زادَند از سَبَق
۲۹۶ کِرمْ کو زاده‌ست در سَرگین اَبَد می‌نِگَردانَد به عَنْبَر خویِ خَود
۲۹۷ چون نَزَد بر وِیْ نِثارِ رَشِّ نور او همه جسمست بی‌دل چون قُشور
۲۹۸ وَرْ زِ رَشِّ نورْ حَقْ قِسْمیش داد هَمچو رَسْم مِصرْ سَرگین مُرغ‌زاد
۲۹۹ لیکْ نه مُرغِ خَسیسِ خانگی بلک مُرغِ دانش و فَرزانِگی
۳۰۰ تو بِدان مانی کَزْ آن نوری تَهی زآنک بینی بر پَلیدی می‌نَهی
۳۰۱ از فِراقَت زَرد شُد رُخسار و رو بَرگِ زَردی میوه‌یی ناپُخته تو
۳۰۲ دیگْ ز آتش شُد سیاه و دودْفام گوشت از سختی چُنین مانْدست خام
۳۰۳ هشت سالَت جوش دادم در فِراق کَم نَشُد یک ذَرّه خامیت و نِفاق
۳۰۴ غورهٔ‌یی تو سنگْ بَسته کَزْ سَقام غوره‌ها اکنون مَویزَنْد و تو خام

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *