مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۴ – رَدْ کردنِ معشوقه عُذْرِ عاشق را و تَلبیسِ او را در رویِ او مالیدن

 

۳۱۹ در جوابَش بَرگُشاد آن یارْ لب کَزْ سویِ ما روز سویِ تست شب
۳۲۰ حیله‌هایِ تیره اَنْدَر داوری پیشِ بینایان چرا می‌آوَری؟
۳۲۱ هر چه در دل داری از مَکْر و رمُوز پیش ما رُسواست و پیدا هَمچو روز
۳۲۲ گر بِپوشیمَش زِ بَنده‌پَروَری تو چرا بی‌رویی از حَدْ می‌بَری؟
۳۲۳ از پدر آموز کآدم در گُناه خوش فُرود آمد به سوی پایْگاه
۳۲۴ چون بِدید آن عالِمُ الْاَسْرار را بر دو پا اِسْتاد اِسْتِغْفار را
۳۲۵ بر سَرِ خاکسترِ اَنْدُه نِشَسْت از بَهانه شاخْ تا شاخی نَجَست
۳۲۶ رَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا گفت و بَسْ چونکه جانْداران بِدید از پیش و پَس
۳۲۷ دید جانْدارانِ پنهان هَمچو جان دورْباشِ هر یکی تا آسْمان
۳۲۸ که هَلا پیشِ سُلَیمانْ مور باش تا بِنَشکافَد تورا این دورباش
۳۲۹ جُزْ مَقامِ راستی یک دَمْ مَایست هیچ لالا مرد را چون چَشم نیست
۳۳۰ کور اگر از پَندْ پالوده شود هر دَمی او بازْ آلوده شود
۳۳۱ آدما تو نیستی کور از نَظَر لیک اِذا جاءَ القَضا عَمِیَ الْبَصَر
۳۳۲ عُمرها باید به نادرْ گاه‌ گاه تا که بینا از قَضا اُفْتَد به چاه
۳۳۳ کور را خود این قَضا هَمراهِ اوست که مَر او را اوفْتادن طَبْع و خوست
۳۳۴ در حَدَث اُفْتد نَدانَد بویْ چیست از من است این بویْ یا ز آلودگی‌ست؟
۳۳۵ وَرْ کسی بر وِیْ کُند مُشکی نِثار هم زِ خود دانَد نه از اِحْسانِ یار
۳۳۶ پَس دو چَشمِ روشن ای صاحِبْ‌ نَظَر مَر تو را صد مادرست و صد پدر
۳۳۷ خاصه چَشمِ دلْ آن هفتاد توست وین دو چَشمِ حسّ خوشه‌چینِ اوست
۳۳۸ ای دَریغا رَهْ ‌زنان بِنْشسته‌اند صد گِرِه زیرِ زَبانم بَسته‌‌اند
۳۳۹ پایْ‌ بَسته چون رَوَد خوش راهْوار؟ بَسْ گِران بَندی‌ست این مَعْذور دار
۳۴۰ این سُخَن اِشْکَسته می‌آید دِلا کین سُخَن دُرّست غَیْرتْ آسیا
۳۴۱ دُرّ اگر چه خُرد و اِشْکَسته شود توتیایِ دیدهٔ خَسته شود
۳۴۲ ای دُر از اِشْکَستِ خود بر سَر مَزَن کَزْ شِکَستن روشنی خواهی شُدن
۳۴۳ هم چُنین اِشْکَسته بَسته گُفتنی‌ست حَق کُند آخِر دُرُستَش کو غَنی‌ست
۳۴۴ گندم اَرْ بِشْکَست و از هم دَر سُکُست بر دُکان آمد که نَکْ نانِ دُرُست
۳۴۵ تو هم ای عاشق چو جُرمَت گشت فاش آب و روغن تَرک کُن اِشْکَسته باش
۳۴۶ آن کِه فرزندانِ خاص آدم‌اَنْد نَفْحهٔ اِنّا ظَلَمْنا می‌‌دَمَند
۳۴۷ حاجَتِ خود عَرضه کُن حُجَّت مگو هَمچو اِبْلیسِ لعینِ سَخت‌‌رو
۳۴۸ سَخت‌رویی گر وِرا شد عَیْب‌پوش در سِتیز و سَخت‌رویی رو بِکوش
۳۴۹ آن اَبوجَهْل از پَیَمبر مُعْجزی خواست هَمچون کینه‌وَرْ تُرکی غُزی
۳۵۰ لیکْ آن صِدّیقِ حَقْ مُعْجِز نخواست گفت این رو خود نگوید جُز که راست
۳۵۱ کِی رَسَد هَمچون توی را کَزْ مَنی اِمْتِحانِ هَمچو منْ یاری کُنی؟

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *