مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۶ – قِصّهٔ مَسجدِ اَقْصی و خَرّوب و عَزْم کردنِ داوود عَلَیْهِ السَّلام پیش از سُلَیمان عَلَیْهِ السَّلام بر بِنایِ آن مَسجد
۳۸۷ | چون دَرآمَد عَزْم داودی به تَنگ | که بِسازَد مسجدِ اَقْصی به سنگ | |
۳۸۸ | وَحْی کَردَش حَق که تَرکِ این بِخوان | که زِ دَستَت بَرنَیایَد این مَکان | |
۳۸۹ | نیست در تَقْدیرِ ما آن که تو این | مَسجدِ اَقْصی بَر آری ای گُزین | |
۳۹۰ | گفت جُرمَم چیست ای دانایِ راز | که مرا گویی که مَسجد را مَساز؟ | |
۳۹۱ | گفت بیجُرمی تو خونها کردهیی | خونِ مَظْلومان به گَردن بُردهیی | |
۳۹۲ | که زِ آوازِ تو خَلْقی بیشُمار | جان بِدادَند و شُدند آن را شِکار | |
۳۹۳ | خون بَسی رفتهست بر آوازِ تو | بر صدایِ خوبِ جانْپَردازِ تو | |
۳۹۴ | گفت مَغْلوبِ تو بودم مَستِ تو | دَستِ من بَر بَسته بود از دَستِ تو | |
۳۹۵ | نه که هر مَغْلوبِ شَهْ مَرحوم بود؟ | نه که الْمَغْلوبُ کالْمَعْدوم بود؟ | |
۳۹۶ | گفت این مَغْلوبْ مَعْدومیست کو | جُز به نِسْبَت نیست مَعْدوم اَیْقِنوا | |
۳۹۷ | این چُنین مَعْدوم کو از خویش رفت | بهترینِ هستها افتاد و زَفْت | |
۳۹۸ | او به نِسْبَت با صفات حَقْ فَناست | در حقیقت در فَنا او را بَقاست | |
۳۹۹ | جُمْلهٔ اَرْواح در تَدبیرِ اوست | جُملهٔ اَشْباحْ هم در تیرِ اوست | |
۴۰۰ | آن کِه او مَغْلوب اَنْدَر لطفِ ماست | نیست مُضْطَر بلک مُخْتارِ وَلاست | |
۴۰۱ | مُنْتَهایِ اِخْتیار آنست خَود | کِاْخْتیارَش گردد این جا مُفْتَقَد | |
۴۰۲ | اِخْتیاری را نبودی چاشْنی | گَر نگشتی آخِر او مَحْو از مَنی | |
۴۰۳ | در جهان گَر لُقمه و گَر شَربَت است | لَذَّتِ او فَرعِ مَحْوِ لَذَّت است | |
۴۰۴ | گرچه از لَذّاتْ بیتاثیر شُد | لَذَّتی بود او و لَذَّتگیر شُد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!