مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۹ – قِصّهٔ آغازِ خلافَتِ عُثمان رَضِیَ الله عَنْهُ و خُطْبهٔ وِیْ دَر بیانِ آن کِه ناصِحِ فَعّال به فِعْل بِهْ از ناصِحِ قَوّال به قول

 

۴۸۶ قِصّهٔ عُثمان که بر مِنْبَر بِرَفت چون خِلافَت یافت بِشْتابید تَفْت
۴۸۷ مِنْبَرِ مِهْتَر که سه ‌پایه بُده‌ست رَفت بوبَکْر و دُوُم پایه نِشَست
۴۸۸ بر سِوُم پایه عُمَر در دور خویش از برای حُرمَتِ اسلام و کیش
۴۸۹ دورِ عُثمان آمد او بالایِ تَخت بَر شُد و بِنْشَست آن مَحْمودبَخت
۴۹۰ پَس سؤالَش کرد شَخصی بوالْفُضول که آن دو نَنْشَسْتَنْد بر جایِ رَسول
۴۹۱ پَس تو چون جُستی ازیشان بَرتَری چون به رُتْبَتْ تو ازیشان کَم تَری
۴۹۲ گفت اگر پایهٔ سِوُم را بِسْپَرَم وَهم آید که مِثالِ عُمَّرَم
۴۹۳ بر دُوُم پایه شَوَم من جایْ جو گویی بوبَکْرست و این هم مِثْلِ او
۴۹۴ هست این بالا مَقام مُصْطَفی وَهْم مَثْلی نیست با آن شَهْ مرا
۴۹۵ بَعد ازان بر جایْ خُطْبه آن وَدود تا به قُربِ عَصْر لبْ‌خاموش بود
۴۹۶ زَهْره نه کَس را که گوید هین بِخوان یا بُرون آید زِ مَسْجِد آن زمان
۴۹۷ هَیْبَتی بِنْشَسته بُد بر خاص و عام پُر شُده نورِ خدا آن صَحْن و بام
۴۹۸ هر کِه بینا ناظِرِ نورَش بُدی کورْ زان خورشید هم گَرم آمدی
۴۹۹ پَس زِ گَرمی فهم کردی چشم کور که بَر آمَد آفتابی بی ‌فُتور
۵۰۰ لیک این گرمی گُشایَد دیده را تا بِبینَد عینِ هر بِشْنیده را
۵۰۱ گَرمی‌اَش را ضَجْرَتیّ و حالَتی زان تَبِشْ دل را گُشادی فُسْحَتی
۵۰۲ کور چون شُد گرمْ از نورِ قِدَم از فَرَح گوید که من بینا شُدم
۵۰۳ سَخت خوش مَستی ولی ای بُوالْحَسَن پاره‌‌یی راهست تا بینا شُدن
۵۰۴ این نَصیبِ کور باشد ز آفتاب صد چُنین واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب
۵۰۵ وان کِه او آن نور را بینا بُوَد شَرحِ او کِی کار بوسینا بُوَد؟
۵۰۶ وَرْ شود صد تو کِه باشد این زبان که بِجُنبانَد به کَف پَردهٔ‌یْ عِیان؟
۵۰۷ وای بر وِیْ گَر بِسایَد پرده را تیغِ اَللّهی کُند دَستَش جُدا
۵۰۸ دَست چِه بْوَد خود سَرَش را بَر کَند آن سَری کَزْ جَهْل سَرها می‌کُند
۵۰۹ این به تَقدیرِ سُخَن گفتم تو را وَرْنه خود دَستَش کجا و آن کجا؟
۵۱۰ خاله را خایِه بدی خالو شُدی این به تَقْدیر آمدست اَرْ او بُدی
۵۱۱ از زبانْ تا چَشمْ کو پاک از شِکَست صد هزاران ساله گویم اَنْدک است
۵۱۲ هین مَشو نومید نور از آسْمان حَق چو خواهد می‌رَسَد در یک زمان
۵۱۳ صد اَثَر در کان‌ها از اَخْتَران می‌رَسانَد قُدرَتَش در هر زمان
۵۱۴ اَخْتَر گردون ظُلَم را ناسِخ است اَخْتَرِ حَقْ در صِفاتَش راسِخ است
۵۱۵ چَرخِ پانصد ساله راه ای مُسْتَعین در اَثَر نزدیک آمد با زمین
۵۱۶ سه هزاران سال و پانصد تا زُحَل دَم به دَم خاصیَّتَش آرَد عَمَل
۵۱۷ دَر هَمَش آرَد چو سایه در اِیاب طولِ سایه چیست پیشِ آفتاب؟
۵۱۸ وَزْ نُفوس پاک اَخْتَروَش مَدَد سویِ اَخْتَرهایِ گَردون می‌رَسَد
۵۱۹ ظاهِرِ آن اَخْتَرانْ قَوّامِ ما باطِنِ ما گشته قَوّامِ سَما

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ

تعقیب

  1. […] بسیار جذّاب و دلکش و لبریز از احساسات عاشقانه در مثنوی (دفتر چهارم بخش ۱۹) به نظم آورده […]

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *