مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۲۰ – در بَیانِ آن که حُکما گویند آدمی عالم صُغْریست و حُکَمای اَللّهی گویند آدمی عالَمِ کُبْریست زیرا آن عِلْمِ حُکَما بر صورتِ آدمی مَقْصور بود و عِلْمِ این حکما در حقیقتِ حقیقتِ آدمی موصول بود
۵۲۰ | پَس به صورتْ عالَمِ اَصْغَر تویی | پَس به مَعنی عالَمِ اَکْبَر تویی | |
۵۲۱ | ظاهِرِ آن شاخْ اَصْلِ میوه است | باطِنا بَهرِ ثمر شُد شاخ هست | |
۵۲۲ | گَر نَبودی مَیْل و اومیدِ ثَمَر | کِی نِشانْدی باغْبانْ بیخِ شَجَر؟ | |
۵۲۳ | پَس به مَعنی آن شَجَر از میوه زاد | گَر به صورتْ از شَجَر بودَش وِلاد | |
۵۲۴ | مُصْطَفی زین گفت کآدم وَانْبیا | خَلْف من باشند در زیر لِوا | |
۵۲۵ | بَهرِ این فرموده است آن ذوفُنون | رَمْزِ نَحْنُ الاْخِرون السّابِقون | |
۵۲۶ | گَر به صورتْ من زِ آدم زادهاَم | من به مَعنی جَدِّ جَدِّ افتادهاَم | |
۵۲۷ | کَزْ برایِ من بُدَش سَجْدهیْ مَلَک | وَزْ پِیِ من رَفت بر هفتم فَلَک | |
۵۲۸ | پَس زِ من زایید در مَعنی پدر | پَس زِ میوه زادْ در مَعنی شَجَر | |
۵۲۹ | اَوّلِ فِکْر آخِر آمد در عَمَل | خاصه فِکْری کو بُوَد وَصْفِ اَزَل | |
۵۳۰ | حاصِل اَنْدر یک زمان از آسْمان | میرَوَد میآیَد ایدَر کارَوان | |
۵۳۱ | نیست بر این کارَوان این رَهْ دِراز | کِی مَفازه زَفْت آید با مَفاز؟ | |
۵۳۲ | دل به کعبه میرَوَد در هر زمان | جسمْ طَبْعِ دل بِگیرَد زِامْتِنان | |
۵۳۳ | این دِراز و کوتَهی مر جسم راست | چه دراز و کوتَه آن جا که خداست؟ | |
۵۳۴ | چون خدا مَر جسم را تَبدیل کرد | رَفتَنَش بیفَرسَخ و بیمیل کرد | |
۵۳۵ | صد امیدست این زمان بَردار گام | عاشقانه ای فَتی خَلِّ الْکَلام | |
۵۳۶ | گَرچه پلِّهٔیْ چَشمْ بر هم میزَنی | در سَفینه خُفتهیی رَهْ میکُنی |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!