مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۲۳ – کَرامات و نورِ شیخ عَبْدُاللهِ مَغْرِبی قُدَّسَ اللهُ سِرَّهُ

 

۵۹۷ گفت عَبْدُاللهْ شیخِ مَغْربی شصت سال از شب ندیدم من شبی
۵۹۸ من ندیدم ظُلْمَتی در شصت سال نه به روز و نه به شبْ نه زِ اعْتِلال
۵۹۹ صوفیان گفتند صِدْقِ قالِ او شب هَمی‌رَفتیم در دنبالِ او
۶۰۰ در بیابان‌هایِ پُرّ از خار و گَو او چو ماهِ بَدْر ما را پیشْ‌ رَو
۶۰۱ روی پَس ناکَرده می‌گفتی به شب هین گَو آمد مَیْل کُن در سویِ چَب
۶۰۲ باز گفتی بَعدِ یک دَمْ سویِ راست مَیْل کُن زیرا که خاری پیشِ پاست
۶۰۳ روزْ گشتی پاش را ما پایْ‌بوس گشته و پایَش چو پاهایِ عروس
۶۰۴ نه زِ خاک و نه زِ گِلْ بر وِیْ اَثَر نَزْ خَراش خار و آسیبِ حَجَر
۶۰۵ مَغْربی را مَشرقی کرده خدای کرده مَغْرب را چو مَشرق نورْزای
۶۰۶ نورِ این شَمْسِ شُموسی فارِس است روزِ خاص و عام را او حارِس است
۶۰۷ چون نباشد حارِس آن نورِ مَجید که هزاران آفتاب آرَد پَدید؟
۶۰۸ تو به نورِ او هَمی‌رو در اَمان در میانِ اَژدَها و گَزْدُمان
۶۰۹ پیش پیشَت می‌رَوَد آن نورِ پاک می‌کُند هر رَهْ‌زَنی را چاکْ چاک
۶۱۰ یَوْمَ لا یُخْزِی الَّنبیَّ راست دان نورُ یَسْعی بَیْنَ اَیْدیهِم بِخوان
۶۱۱ گَرچه گردد در قیامَت آن فُزون از خدا اینجا بخواهید آزْمون
۶۱۲ کو بِبَخشَد هم به میغ و هم به ماغ نورِ جان وَاللهُ اَعْلَمْ بِالْبَلاغ

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *