مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۲۷ – دیدن درویشْ جَماعَت مَشایخ را در خواب و دَرخواست کردنِ روزی حَلال بیمشغول شُدن به کَسْب و از عبادت مانْدن و اِرْشاد ایشانْ او را و میوههایِ تَلْخ و تُرْشِ کوهی بر وِیْ شیرین شُدن به دادِ آن مَشایخ
۶۷۷ | آن یکی درویش گفت اَنْدَر سَمَر | خِضْریان را من بِدیدم خواب دَر | |
۶۷۸ | گفتم ایشان را که روزیِّ حَلال | از کجا نوشَم که نَبْوَد آن وَبال؟ | |
۶۷۹ | مَر مرا سویِ کُهِسْتان رانْدَند | میوهها زان بیشه میاَفْشانْدَند | |
۶۸۰ | که خدا شیرین بِکَرد آن میوه را | در دَهانِ تو به هِمَّتهایِ ما | |
۶۸۱ | هین بِخور پاک و حَلال و بیحِساب | بی صُداع و نَقْل و بالا و نِشیب | |
۶۸۲ | پَس مرا زان رِزْقْ نُطْقی رو نِمود | ذوقِ گفتِ من خِرَدها میرُبود | |
۶۸۳ | گفتم این فِتْنهست ای رَبِّ جهان | بَخشِشی دِهْ از همه خَلْقان نَهان | |
۶۸۴ | شُد سُخَن از من دلِ خوش یافتم | چون اَنار از ذوقْ میبِشْکافتم | |
۶۸۵ | گفتم اَرْ چیزی نباشد در بِهِشت | غَیْرِ این شادی که دارم در سِرشِت | |
۶۸۶ | هیچ نِعْمَت آرزو نایَد دِگَر | زین نَپَردازَم به حور و نِیشِکَر | |
۶۸۷ | مانده بود از کَسْب یک دو حَبّهاَم | دوخته در آستینِ جُبّهام |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!