مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۲۸ – نِیَّت کردنِ او که این زَر بِدَهم بدان هیزُم‌کَش چون من روزی یافتم به کَراماتِ مَشایخ و رَنجیدنِ آن هیزُم‌کَش از ضَمیر و نِیَّت او

 

۶۸۸ آن یکی دَرویش هیزُم می‌کَشید خسته و مانده زِ بیشه دَر رَسید
۶۸۹ پَس بگفتم من زِ روزی فارِغَم زین سِپَس از بَهرِ رِزْقَم نیست غَم
۶۹۰ میوهٔ مَکْروه بر من خوش شُده‌ست رِزْقِ خاصی جسم را آمد به دَست
۶۹۱ چون که من فارغ شُدَسْتم از گِلو حَبّه‌یی چنداست این بِدْهَم بِدو
۶۹۲ بِدْهَم این زَر را بِدین تَکلیف‌کَش تا دو سه روزک شود از قوتْ خَوش
۶۹۳ خود ضَمیرم را هَمی‌دانست او زان که سَمْعَش داشت نور از شمعِ هو
۶۹۴ بود پیشَش سِرِّ هر اندیشه‌یی چون چراغی در دَرونِ شیشه‌یی
۶۹۵ هیچ پنهان می‌نَشُد از وِیْ ضَمیر بود بر مَضْمونِ دل‌ها او امیر
۶۹۶ پَس هَمی مُنْگید با خود زیرِ لب در جوابِ فِکْرَتَم آن بوالْعَجَب
۶۹۷ که چُنین اندیشی از بَهرِ مُلوک کَیفَ تَلْقَی الرِّزْقَ اِنْ لَمْ یَرْزُقوک
۶۹۸ من نمی‌کردم سُخن را فَهْم لیک بر دِلَم می‌زد عِتابَش نیکْ نیک
۶۹۹ سویِ من آمد به هَیبَت هَمچو شیر تَنگِ هیزُم را زِ خود بِنْهاد زیر
۷۰۰ پَرتوِ حالی که او هیزُم نَهاد لَرزه بر هر هفت عُضوِ من فُتاد
۷۰۱ گفت یا رَب گَر ترا خاصان هَی‌اَند که مُبارک‌دَعوت و فَرُّخ‌پَی‌اَند
۷۰۲ لُطفِ تو خواهم که میناگَر شود این زمانْ این تَنگِ هیزُم زَر شود
۷۰۳ در زمان دیدم که زَر شد هیزُمَش هَمچو آتش بر زمین می‌تافت خَوش
۷۰۴ من در آن بی‌خود شُدم تا دیرگَهْ چون که با خویش آمدم من از وَلَهْ
۷۰۵ بَعد از آن گفت ای خداگَر آن کِبار بَسْ غَیورَند و گُریزان زِ اشْتِهار
۷۰۶ باز این را بَندِ هیزُم ساز زود بی‌تَوَقُّف هم بر آن حالی که بود
۷۰۷ در زمان هیزُم شُد آن اَغْصان زَر مَست شُد در کارِ او عقل و نَظَر
۷۰۸ بَعد از آن برداشت هیزُم را و رفت سویِ شهر از پیشِ من او تیز و تَفْت
۷۰۹ خواستم تا در پِیِ آن شَهْ رَوَم پُرسَم از وِیْ مُشکلات و بِشْنَوم
۷۱۰ بَسته کرد آن هَیبَتِ او مَر مرا پیشِ خاصان رَهْ نباشد عامه را
۷۱۱ وَرْ کسی را رَهْ شود گو سَر فَشان کان بُوَد از رَحمَت و از جَذْبَشان
۷۱۲ پَس غَنیمَت دار آن توفیق را چون بیابی صُحبَتِ صِدّیق را
۷۱۳ نه چو آن اَبْلَه که یابَد قُربِ شاه سَهْل و آسان دَر فُتَد آن دَم زِ راه
۷۱۴ چون زِ قُربانی دَهَنْدَش بیش‌تَر پَس بگوید رانِ گاواست این مگر؟
۷۱۵ نیست این از رانِ گاو ای مُفْتَری رانِ گاوت می‌نِمایَد از خَری
۷۱۶ بَذْل شاهانه‌ست این بی رِشْوَتی بَخشِشِ مَحْض است این از رَحمَتی

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *