مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۳۲ – تَهدید فرستادنِ سُلیمان عَلَیْهِ‌السَّلام پیشِ بِلْقیس کی اِصْرار مَیندیش بر شِرک و تاخیر مِکُن

 

۷۸۰ هین بیا بِلْقیس وَرْنه بَد شود لشکَرَت خَصْمَت شود مُرتَد شود
۷۸۱ پَرده‌دارِ تو دَرَت را بَر کَند جانِ تو با تو به جانْ خَصْمی کُند
۷۸۲ جُمله ذَرَّاتِ زمین و آسْمان لشکَرِ حَقَّند گاهِ اِمْتِحان
۷۸۳ باد را دیدی که با عادان چه کرد؟ آب را دیدی که در طوفان چه کرد؟
۷۸۴ آنچه بر فرعون زَد آن بَحْرِ کین وانچه با قارون نِموده‌ست این زمین
۷۸۵ وانچه آن بابیل با آن پیل کرد وانچه پَشّه کَلِّهٔ نِمْرود خَورْد
۷۸۶ وان که سنگ انداخت داودی به دَست گشت شصد پاره و لشکَر شِکَست
۷۸۷ سنگ می‌بارید بر اَعْدایِ لوط تا که در آبِ سِیَه خورْدند غوط
۷۸۸ گَر بگویم از جَماداتِ جهان عاقلانه یاریِ پیغامبران
۷۸۹ مَثنوی چندان شود که چِلْ شُتُر گَر کَشَد عاجُز شود از بارِ پُر
۷۹۰ دَست بر کافِر گواهی می‌دَهَد لشکَرِ حَق می‌شود سَر می‌نَهَد
۷۹۱ ای نِموده ضِدِّ حَقْ در فِعْلْ درس در میانِ لشکَرِ اویی بِتَرس
۷۹۲ جُزوْ جُزوَت لشکَرِ از در وِفاق مَر ترا اکنون مُطیع‌اَند از نِفاق
۷۹۳ گَر بگوید چَشم را کو را فَشار دَردِ چَشم از تو بَر آرَد صد دَمار
۷۹۴ وَرْ به دَندان گوید او بِنْما وَبال پَس بِبینی تو زِ دَندانْ گوشْمال
۷۹۵ باز کُن طِب را بِخوان بابُ الْعِلَل تا بِبینی لشکَرِ تَن را عَمَل
۷۹۶ چون که جانِ جانِ هر چیزی وِی است دشمنی با جانِ جانْ آسان کِی است؟
۷۹۷ خود رَها کُن لشکَرِ دیو و پَری کَزْ میانِ جانْ کُنَندَم صَفْدَری
۷۹۸ مُلک را بُگْذار بِلْقیس از نَخُست چون مرا یابی همه مُلْک آنِ توست
۷۹۹ خود بِدانی چون بَرِ من آمدی که تو بی من نَقْشِ گرمابه بُدی
۸۰۰ نَقْش اگر خود نَقْشِ سُلطان یا غَنی‌ست صورت است از جانِ خود بی‌چاشْنی‌ست
۸۰۱ زینَتِ او از برایِ دیگران باز کرده بیهُده چَشم و دَهان
۸۰۲ ای تو در بیگارْ خود را باخته دیگِران را تو زِ خود نَشْناخته
۸۰۳ تو به هر صورت که آیی بیْستی که مَنَم این وَاللهْ آن تو نیستی
۸۰۴ یک زَمان تنها بِمانی تو زِ خَلْق در غَم و اندیشه مانی تا به حَلْق
۸۰۵ این تو کِی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی که خوش و زیبا و سَرمَستِ خَودی
۸۰۶ مُرغِ خویشی صَیدِ خویشی دامِ خویش صَدْرِ خویشی فَرشِ خویشی بامِ خویش
۸۰۷ جوهر آن باشد که قایِم با خودست آن عَرَض باشد که فَرعِ او شُده‌ست
۸۰۸ گَر تو آدم‌زاده‌یی چون او نِشین جُمله ذُریّات را در خود بِبین
۸۰۹ چیست اَنْدَر خُم که اَنْدَر نَهْر نیست؟ چیست اَنْدَر خانه کَنْدر شهر نیست؟
۸۱۰ این جهان خُم است و دلْ چون جویِ آب این جهانْ حُجْره‌است و دلْ شهرِ عُجاب

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ
  1. خواننده
    خواننده گفته:

    یک زمان تنها بمانی تو ز خلق
    در غم و اندیشه مانی تا به حلق
    مثنوی_مولانا
    واقعا چرا وقتی انسان تنها می شود به قول مولانا غم و غصه گلوی او را فشار می دهد؟
    این غم از چه نوعی است؟ خوبه یا بد؟
    مساله اینه که انسان در تنهایی حواسش به دیگران نیست تا حواسش از خودش پرت شود. وقتی که تنها شدیم با خودمان مواجه می شویم. خودمان را در آینه خودمان می بینیم. حال این خود چه چهره ای دارد؟ وحشتناک یا زیبا؟ نورانی یا تاریک؟ قوی یا ضعیف؟ در زمان تنهایی انواع و اقسام افکار گذشته و حال آینده به سراغ ما می آیند. اینکه کاش فلان کار را نکرده بودم، کاش فلان حرف را زده بودم و … بعد ترس و توهم از آینده. چی میشه؟ اگه فلان بشه چه کار کنم…
    از این به بعد هر موقع تنها شدی ببین چه احساسی داری، این احساس همان خود واقعی توست. اگر شاد بودی، با دیگران نیز شاد خواهی بود ولی اگر در تنهایی ترسیدی و غم به سراغ تو آمد، بِدان که حضور در جمع تنها مُسکّنی است که درد وجودت را پنهان می کند.
    اما این خود واقعی، خود حقیقی ما نیست. خود حقیقی ما را شمس تبریزی اینگونه به ما معرفی می کند:

    شمس_تبریزی می فرمایند:
    با خویشتنم خوش است،
    زین پس من و من.

    انسانی که از وفور عشق با خودش در صلح است و در جنگ نیست، با خودش کشمکش ندارد ،
    یک چنین آدمی را باید الگوی اخلاق دانست.

    یک چنین موجودی خودش گلستان است و دنیا را هم گلستان می کند.
    در جای دیگری باز هم شمس_تبریزی می فرمایند:
    زندان را بر خود بُستان گردانیم،
    چون زندان ما بُستان گردد،
    بنگر که بُستان ما خود چه باشد.

    در ادامه بیت اول مولانا در مثنوی می فرمایند:

    چیست اَنْدَر خُم که اَنْدَر نَهْر نیست ؟
    چیست اَنْدَر خانه کَنْدر شهر نیست؟
    این جهان خُم است و دلْ چون جویِ آب
    این جهانْ حُجْره‌ ست و دلْ شهرِ عُجاب

    یعنی آنچه که تو در بیرون از خود به دنبالش هستی همین الان در وجود تو حضور دارد. جهان هستی در مقابل دل تو مانند کوزه در برابر جوی آب است و حُجره ای در مقابل شهر عجایب.

    روی این چیزها بیاندیشیم که پیامبر اکرم فرمودند یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *