مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۳۷ – چاره کردنِ سُلَیمان عَلَیْهِ‌السَّلام در اِحْضارِ تَختِ بِلْقیس از سَبا

 

۹۰۲ گفت عِفْریتی که تَختَش را به فَن حاضِر آرَم تا تو زین مَجْلِس شُدن
۹۰۳ گفت آصَف من به اسمِ اَعْظَمَش حاضر آرم پیش تو در یک دَمَش
۹۰۴ گَرچه عِفْریت اوسْتادِ سِحْر بود لیک آن از نَفْخِ آصَف رو نِمود
۹۰۵ حاضِر آمد تَختِ بِلْقیس آن زمان لیک ز آصَف نَزْفَنِ عِفْریتیان
۹۰۶ گفت حَمْدِاللهْ بَرین و صد چُنین که بِدیدَسْتَم زِ رَبُّ العالَمین
۹۰۷ پَس نَظَر کرد آن سُلَیمان سوی تَخت گفت آری گول‌گیری ای درخت
۹۰۸ پیشِ چوب و پیشِ سنگِ نَقْش کَند ای بَسا گولان که سَرها می‌نَهَند
۹۰۹ ساجِد و مَسْجود از جانْ بی‌خَبَر دیده از جانْ جُنْبِشی وَانْدَک اَثَر
۹۱۰ دیده در وقتی که شُد حیران و دَنْگ کُهْ سُخن گفت و اشارت کرد سنگ
۹۱۱ نَرْدِ خِدمَت چون بنا موضِع بِباخت شیرِ سنگین را شَقی شیری شِناخت
۹۱۲ از کَرَم شیرِ حقیقی کرد جود استخوانی سویِ سگ اَنْداخت زود
۹۱۳ گفت گَرچه نیست آن سگ بر قِوام لیکْ ما را استخوان لُطْفی‌ست عام

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *