مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۵۵ – در بیان آنکه ترک الجواب جواب مقرّر این سخن که جواب الاحمق سکوت. شرح این هر دو درین قصّه است که گفته میآید
۱۴۸۹ | بود شاهی بود اورا بَنْدهیی | مُرده عقلی بود و شَهوَت زندهیی | |
۱۴۹۰ | خُردههایِ خِدمَتَش بُگذاشتی | بَد سِگالیدی نِکو پِنداشتی | |
۱۴۹۱ | گفت شاهَنشَه جِرایَش کَم کُنید | وَر بِجَنْگَد نامَش از خط بَرزَنید | |
۱۴۹۲ | عَقل او کم بود و حِرْصِ او فُزون | چون جِرا کَم دید شُد تُند و حَرون | |
۱۴۹۳ | عَقل بودی گِردِ خود کردی طَواف | تا بِدیدی جُرمِ خود گشتی مُعاف | |
۱۴۹۴ | چون خَری پابَسته تُندَد از خَری | هردوپایَش بَسته گردد بر سَری | |
۱۴۹۵ | پَس بگوید خَر یک بَندَم بَس است | خود مَدان کان دو زِ فِعْلِ آن خَس است |
پادشاهی غلامی داشت که بسیار نادان و حریص بود و وظایفش را به خوبی انجام نمیداد. روزی شاه دستور داد برای تنبیه او جیرهاش را کم کنند و اگر رفتارش درست نشد او را اخراج کنند. غلام وقتی ازین خبر مطلع شد به جای آنکه به شناخت تقصیر خود بپردازد شروع به نوشتن نامهای اعتراضی به شاه کرد. اما قبل از آن نزد آشپز رفت و او را مقصر کم شدن جیرهاش دانست. آشپز هم گفت: من مأمورم و معذور. برو ببین عامل اصلی چیست و کیست؟ غلام رفت و نامهای خشمآلود به شاه نوشت و نزد او فرستاد. اما شاه جوابی نداد. غلام از نیامدن جواب نامهاش پریشان شد و درین بین گاهی شاه را مقصر میدانست و گاهی آشپز و نامه رسان را اما اصلا به این فکر نمیکرد که شاید علت این موضوع خودم باشم. بنابرین چند نامه پی در پی برای شاه فرستادکه جواب هیچکدام نیامد. حاجب شاه که در جریان موضوع بود علت پاسخ ندادن شاه به نامههای غلام را جویا شد. شاه گفت: جواب دادن او برایم آسان و بخشش او برایم آسانتر است، اما میترسم این نوع اخلاق و خلق و خوی نا به هنجار در میان سایر خدمتگزاران رواج یابد و آنها هم دچار این بیماری اخلاقی شوند.
این حکایت در نقد کسانی است که هر وقت دچار زیان میشوند به جای نقادی و خویشتن کاوی خود، تقصیر را به گردن دیگران انداخته، فرافکنی میکنند و موضوع را برای خود توجیه مینمایند.
سلام وقت بخیر اگر اشتراک در واتساپ و سایر شبکه های اجتماعی داشته باشد عالی است
سلام به شما. متن قابل کپی کردن و قابلیت اشتراک گذاری دارد. کافی است متن مورد نظر خود را انتخاب کنید تا این گزینه ها را به شما نشان دهد.