مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۷ – معشوق را زیرِ چادر پنهان کردنْ جَهَتِ تلبیس و بَهانه گفتن زن که اِنَّ کَیْدَ کُنُّ عَظیمٌ

 

۱۸۵ چادَرِ خود را بَرو اَفْکند زود مَرد را زَن ساخت و دَر را بر گُشود
۱۸۶ زیرِ چادَرْ مَرد رُسوا و عِیان سَخت پیدا چون شُتُر بر نردبان
۱۸۷ گفت خاتونیست از اَعْیانِ شهر مَر وِرا از مال و اِقْبال است بَهر
۱۸۸ دَر بِبَستَم تا کسی بیگانه‌‌یی دَر نَیایَد زود نادانانه‌‌یی
۱۸۹ گفت صوفی چیستَش هین خِدمَتی تا بَر آرَم بی‌سِپاس و مِنَّتی؟
۱۹۰ گفت مَیْلَش خویشی و پیوستگی‌ست نیکْ خاتونی‌ست حَق داند که کیست
۱۹۱ خواست دختر را ببینَد زیرْدَست اِتّفاقا دختر اَنْدَر مَکْتَب است
۱۹۲ باز گفت اَرْ آرْد باشد یا سَبوس می‌کُنم او را به جان و دلْ عروس
۱۹۳ یک پسر دارد که اَنْدر شهر نیست خوب و زیرک چابُک و مَکْسَب کُنی‌ست
۱۹۴ گفت صوفی ما فَقیر و زار و کَم قَوْمِ خاتون مالْ‌دار و مُحْتَشَم
۱۹۵ کِیْ بُوَد این کُفوِ ایشان در زِواج یک دَر از چوب و دَری دیگر زِعاج؟
۱۹۶ کُفو باید هر دو جُفت اَنْدَر نِکاح وَرْنه تَنگ آید نَمانَد اِرْتیاح

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *