مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۸ – گفتنِ زن که او در بَندِ جِهاز نیست مُراد او سَتْر و صَلاح است و جواب گفتنِ صوفی این را سَرْپوشیده
۱۹۷ | گفت گفتم من چُنین عُذْریّ و او | گفت نه من نیستم اَسْباب جو | |
۱۹۸ | ما زِ مال و زَرْ مَلول و تُخْمهایم | ما به حِرص و جَمعْ نه چون عامهایم | |
۱۹۹ | قَصدِ ما سِتْرست و پاکیّ و صَلاح | در دو عالَم خود بِدان باشد فَلاح | |
۲۰۰ | باز صوفی عُذْرِ دَرویشی بِگُفت | وان مُکَرَّرْ کرد تا نَبْوَد نَهُفت | |
۲۰۱ | گفت زن من هم مُکَّرَر کردهام | بیجِهازی را مُقَرَّر کردهام | |
۲۰۲ | اِعْتِقادِ اوست راسِخ تَر زِ کوه | که زِ صد فَقرش نمیآید شِکوه | |
۲۰۳ | او هَمیگوید مُرادَم عِفِّت است | از شما مَقْصودْ صِدْق و هِمَّت است | |
۲۰۴ | گفت صوفی خود جِهاز و مال ما | دید و میبینَد هویدا و خَفا | |
۲۰۵ | خانهٔ تَنگی مَقامِ یک تَنی | که دَرو پنهان نَمانَد سوزنی | |
۲۰۶ | باز سَتْر و پاکی و زُهد و صَلاح | او زِ ما بِهْ داند اَنْدَر اِنْتِصاح | |
۲۰۷ | بِهْ زِ ما میداند او اَحوالِ سَتْر | وَزْ پَس و پیش و سَر و دنبالِ سَتْر | |
۲۰۸ | ظاهِرا او بیجِهاز و خادِم است | وَزْ صَلاح و سَتْرْ او خود عالِم است | |
۲۰۹ | شَرحِ مَسْتوری زِ بابا شَرط نیست | چون بَرو پیدا چو روز روشنیست | |
۲۱۰ | این حِکایَت را بِدان گفتم که تا | لاف کَم بافی چو رسوا شُد خَطا | |
۲۱۱ | مَر ترا ای هم به دَعْوی مُسْتَزاد | این بُده سْتَتْ اِجْتِهاد و اِعْتِقاد | |
۲۱۲ | چون زنِ صوفی تو خاین بودهیی | دام مَکْر اَنْدَر دَغا بُگْشودهیی | |
۲۱۳ | که زِ هر ناشُستهرویی کَپْ زنی | شَرم داری وَزْ خدایِ خویش نی |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!