مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۹ – غَرَض از سَمیع و بَصیر گُفتنْ خدا را

 

۲۱۴ از پِیِ آن گفت حَقْ خود را بَصیر که بُوَد دیدِ وِیْ‌اَت هر دَم نَذیر
۲۱۵ از پِیِ آن گفت حَقْ خود را سَمیع تا بِبَندی لَبْ زِ گُفتارِ شَنیع
۲۱۶ از پِی آن گفت حَقْ خود را عَلیم تا نَیَنْدیشی فَسادی تو زِ بیم
۲۱۷ نیست این‌ها بر خدا اِسْمِ عَلَم کِه سِیَه کافور دارد نام هم
۲۱۸ اسم مُشْتَقْ است و اَوْصافِ قَدیم نه مِثالِ عِلَّتِ اولی سَقیم
۲۱۹ وَرْنَه تَسْخَر باشد و طَنْز و دَها کَرّ را سامِع ضَریران را ضیا
۲۲۰ یا عَلَم باشد حَیی نامِ وَقیح یا سیاهِ زشت را نام صَبیح
۲۲۱ طِفْلَکِ نوزاده را حاجی لَقَب یا لَقَب غازی نَهی بَهرِ نَسَب
۲۲۲ گَر بگویند این لَقَب‌ها در مَدیح تا ندارد آن صِفَت نَبْوَد صَحیح
۲۲۳ تَسْخَر و طَنْزی بُوَد آن یا جُنون پاکْ حَقْ عَمّا یَقولُ الظّالِمون
۲۲۴ مَن هَمی‌دانِسْتَمَت پیش از وصال که نِکورویی وَلیکِن بَدخِصال
۲۲۵ منْ هَمی‌دانِسْتَمَت پیش از لِقا کَزْ سِتیزه راسِخی اَنْدَر شِقا
۲۲۶ چون که چَشمَم سُرخ باشد در عَمَش دانَمَش زان دَرد گَر کَم بینَمَش
۲۲۷ تو مرا چون بَرِّه دیدی بی‌شَبان تو گُمان بُردی ندارم پاسْبان؟
۲۲۸ عاشقان از دَرْد زان نالیده‌اند که نَظَر ناجایْگَه مالیده‌اند
۲۲۹ بی‌شَبان دانسته‌اند آن ظَبْی را رایِگان دانسته‌اند آن سَبْی را
۲۳۰ تا زِ غَمْزه تیر آمد بر جِگَر که مَنَم حارِس گِزافه کَم نِگَر
۲۳۱ کِیْ کَم از بَرِّه کَم از بُزغاله‌اَم که نباشد حارِسْ از دُنباله‌ام؟
۲۳۲ حارِسی دارم که مُلْکَش می‌سِزَد دانَد او بادی که آن بر من وَزَد
۲۳۳ سَرد بود آن بادْ یا گرم آن عَلیم نیست غافِل نیست غایب ای سَقیم
۲۳۴ نَفْسِ شَهْوانی زِحَقِ کَرَّست و کور من به دلْ کوریْت می‌دیدم زِ دور
۲۳۵ هشت سالَت زان نَپُرسیدم به هیچ که پُرَت دیدم زِ جَهْلِ پیچْ پیچ
۲۳۶ خود چه پُرسَم آن که او باشد به تون که تو چونی چون بُوَد او سَرنِگون؟

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *