مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۲۴ – حَسَد کردنِ حَشَم بر غُلامِ خاص

 

۱۰۴۹ پادشاهی بَنده‌‌یی را از کَرَم بَرگُزیده بود بر جُمله‌یْ حَشَم
۱۰۵۰ جامگیِّ او وظیفه‌یْ چِلْ امیر دَهْ یکِ قَدْرَش ندیدی صد وزیر
۱۰۵۱ از کَمالِ طالِع و اِقْبال و بَخت او اَیازی بود و شَهْ مَحْمودِ وَقت
۱۰۵۲ روحِ او با روحِ شَهْ در اَصْلِ خویش پیش ازین تَنْ بوده هم‌پیوند و خویش
۱۰۵۳ کارْ آن دارد که پیش از تَنْ بُده‌ست بُگْذر از این‌ها که نو حادث شُده‌ست
۱۰۵۴ کارْ عارف راست، کو نه اَحْوَل است چَشمِ او بر کِشْت‌هایِ اَوَّل است
۱۰۵۵ آنچه گندم کاشْتَندَش، وانچه جو چَشمِ او آن جاست روز و شب گِرو
۱۰۵۶ آنچه آبِسْت است شب جُز آن نَزاد حیله‌ها و مَکْرها باد است باد
۱۰۵۷ کی کُند دلْ خوش به حیلَت‌هایِ کَش آن کِه بینَد حیلهٔ حَقْ بر سَرَش؟
۱۰۵۸ او دَرونِ دام و دامی می‌نَهَد جانِ تو نی آن جَهَد، نی این جَهَد
۱۰۵۹ گَر بِرویَد، وَرْ بِریزد صد گیاه عاقِبَت بَر رویَد آن کِشته‌یْ اِله
۱۰۶۰ کِشتِ نو کارند بر کِشتِ نَخُست این دُوُم فانی‌ست و آن اَوَّل دُرُست
۱۰۶۱ تُخْمِ اَوَّل کامل و بُگْزیده است تُخْمِ ثانی، فاسد و پوسیده است
۱۰۶۲ اَفْکَن این تَدبیرِ خود را پیشِ دوست گَرچه تَدبیرت هم از تَدبیرِ اوست
۱۰۶۳ کارْ آن دارد که حَقْ اَفراشته‌ست آخِر آن رویَد که اَوَّل کاشته‌ست
۱۰۶۴ هرچه کاری از برایِ او بِکار چون اسیرِ دوستی، ای دوستْدار
۱۰۶۵ گِردِ نَفْسِ دُزد و کارِ او مَپیچ هرچه آن نه کارِ حَق، هیچ است هیچ
۱۰۶۶ پیش ازان که روزِ دین پیدا شود نَزدِ مالِکْ دُزدِ شب رُسوا شود
۱۰۶۷ رَخْتِ دُزدیده به تَدبیر و فَنَش مانده روزِ داوَری بر گَردَنَش
۱۰۶۸ صد هزارانْ عقل با هم بَر جَهَند تا به غیرِ دامِ او دامی نَهَند
۱۰۶۹ دامِ خود را سَخت‌تَر یابَند و بَسْ کِی نِمایَد قُوَّتی با بادْ خَسْ
۱۰۷۰ گَر تو گویی فایده‌یْ هستی چه بود؟ در سوآلَت فایده هست ای عَنود
۱۰۷۱ گَر ندارد این سوآلَت فایده چِه شْنَویم این را عَبَث،بی عایده؟
۱۰۷۲ وَرْ سوآلَت را بَسی فایِدِه‌هاست پس جهانْ بی‌فایده آخِر چراست؟
۱۰۷۳ وَرْ جهان از یک جِهَت بی‌فایده‌ست از جِهَت‌هایِ دِگَر پُر عایده‌ست
۱۰۷۴ فایده‌یْ تو گَر مرا فایده نیست مَر تو را چون فایده‌ست،از وِیْ مَایست
۱۰۷۵ حُسنِ یوسُفْ عالَمی را فایده گَرچه بر اِخْوانْ عَبَث بُد زایده
۱۰۷۶ لَحْنِ داوودی چُنان مَحْبوب بود لیکْ بر مَحْرومْ بانگِ چوب بود
۱۰۷۷ آبِ نیل از آبِ حیوان بُد فُزون لیکْ بر مَحْرومْ و مُنْکِر بود خون
۱۰۷۸ هست بر مؤمنْ شَهیدی زندگی بر مُنافق مُردن است و ژَنْدگی
۱۰۷۹ چیست در عالَم بگو یک نِعْمتی که نه مَحْرومَند از وِیْ اُمَّتی؟
۱۰۸۰ گاو و خَر را فایده چه در شِکَر؟ هست هر جان را یکی قوتی دِگَر
۱۰۸۱ لیکْ گَر آن قوتْ بر ویْ عارِضی‌ست پس نَصیحَت کردنْ او را رایضی‌ست
۱۰۸۲ چون کسی کو از مَرَض گِل داشت دوست گَرچه پِنْداری که آن خود قوتِ اوست
۱۰۸۳ قوتِ اصلی را فرامُش کرده است رویْ در قوتِ مَرَض آورده است
۱۰۸۴ نوش را بُگْذاشته، سَمْ خورده است قوتِ عِلَّت را چو چَربِش کرده است
۱۰۸۵ قوت اصلیِّ بَشَر نورِ خداست قوتِ حیوانی مَرو را ناسِزاست
۱۰۸۶ لیکْ از عِلَّت دَرین افتاد دل که خورَد او روز و شب زین آب و گِل
۱۰۸۷ رویْ زَرد و پایْ سُست و دلْ سَبُک کو غذای وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک؟
۱۰۸۸ آن غذایِ خاصِگانِ دولت است خوردنِ آن بی‌گِلو و آلت است
۱۰۸۹ شُد غذایِ آفتاب از نورِ عَرش مَر حَسود و دیو را از دودِ فَرش
۱۰۹۰ در شهیدان یُرْزَقونْ فرمود حَق آن غذا را نی دَهان بُد، نی طَبَق
۱۰۹۱ دل زِ هر یاری غذایی می‌خَورَد دلْ زِ هر عِلْمی صَفایی می‌بَرَد
۱۰۹۲ صورتِ هر آدمی چون کاسه‌یی‌ست چَشمْ از مَعنیِّ او حَسّاسه‌یی‌ست
۱۰۹۳ از لِقایِ هر کسی چیزی خَوری وَزْ قِرانِ هر قَرینْ چیزی بَری
۱۰۹۴ چون سِتاره با سِتاره شُد قَرین لایِقِ هر دو اثر زایَد یَقین
۱۰۹۵ چون قِرانِ مَرد و زن زایَد بَشَر وَزْ قِرانِ سنگ و آهنْ شُد شَرَر
۱۰۹۶ وَزْ قِرانِ خاکْ با باران‌ها میوه‌ها و سَبزه و ریحان‌ها
۱۰۹۷ وَزْ قِرانِ سَبزه‌ها با آدمی دِلْخوشیّ و بی‌غَمیّ و خُرَّمی
۱۰۹۸ وَزْ قِرانِ خُرَّمی با جانِ ما می‌بِزایَد خوبی و اِحْسانِ ما
۱۰۹۹ قابِلِ خوردن شود اَجْسامِ ما چون بَر آیَد از تَفَرُّجْ کامِ ما
۱۱۰۰ سُرخ رویی از قِرانِ خون بُوَد خون زِ خورشیدِ خوشِ گُلْگون بُوَد
۱۱۰۱ بهترینِ رَنگ‌ها سُرخی بُوَد وان زِ خورشید است و از وِیْ می‌رَسَد
۱۱۰۲ هر زمینی کان قَرین شُد با زُحَل شوره گشت و کِشْت را نَبْوَد مَحَل
۱۱۰۳ قُوَّت اَنْدر فِعْل آید زِاتِّفاق چون قِرانِ دیو با اَهلِ نِفاق
۱۱۰۴ این مَعانی راست از چَرخِ نُهُم بی همه طاق و طُرُم، طاق و طُرُم
۱۱۰۵ خَلْق را طاق و طُرُم عاریَّت است اَمْر را طاق و طُرُم ماهیَّت است
۱۱۰۶ از پِیِ طاق و طُرُم خواری کَشَند بر امیدِ عِزّ در خواری خوشَند
۱۱۰۷ بر امیدِ عِزِّ دَهْ روزه‌یْ خُدوک گَردنِ خود کرده‌اند از غَمْ چو دوک
۱۱۰۸ چون نمی‌آیند این‌جا که مَنَم کَنْدَرین عِزّ آفتابِ روشَنَم
۱۱۰۹ مَشرقِ خورشیدْ بُرجِ قیرگون آفتابِ ما زِ مَشرق‌ها بُرون
۱۱۱۰ مَشرقِ او نِسْبَتِ ذَرّاتِ او نه بَرآمَد، نه فرو شُد ذاتِ او
۱۱۱۱ ما که واپَس مانْدِ ذَرّاتِ وِییم در دو عالَمْ آفتاب بی‌فَییم
۱۱۱۲ باز گِردِ شَمسْ می‌گردم عَجَب هم زِ فَرِّ شَمْس باشد این سَبَب
۱۱۱۳ شَمْس باشد بر سَبَب‌ها مُطَّلِع هم ازو حَبْلِ سَبَب‌ها مُنْقَطِع
۱۱۱۴ صد هزاران بار بُبْریدم امید از کِه؟ از شَمْس، این شما باور کنید؟
۱۱۱۵ تو مرا باور مَکُن کَزْ آفتاب صَبر دارم من، وَ یا ماهی زِ آب
۱۱۱۶ وَرْ شَوَم نومید، نومیدیِّ من عینِ صُنْعِّ آفتاب است ای حَسَن
۱۱۱۷ عینِ صُنْع از نَفْسِ صانِعْ چون بُرَد؟ هیچ هست از غیرِ هستی چون چَرَد؟
۱۱۱۸ جُمله هستی‌ها ازین روضه چَرَند گَر بُراق و تازیانْ وَرْ خود خَرَند
۱۱۱۹ لیک اسبِ کور، کورانه چَرَد می نبیند روضه را، زان است رَد
۱۱۲۰ وان کِه گَردش‌ها ازان دریا نَدید هر دَم آرَد رو به مِحْرابی جَدید
۱۱۲۱ او زِ بَحْرِ عَذْبْ آب شور خَورْد تا که آبِ شورْ او را کور کرد
۱۱۲۲ بَحْر می‌گوید به دستِ راست خَور زآبِ من ای کور تا یابی بَصَر
۱۱۲۳ هست دستِ راست این‌جا ظَنِّ راست کو بِدانَد نیک و بَد را کَزْ کجاست
۱۱۲۴ نیزه‌ گَردانی‌ست ای نیزه که تو راست می‌گردی گَهی، گاهی دوتو
۱۱۲۵ ما زِ عشقِ شَمْسِ دین بی‌ناخُنیم وَرْنه ما آن کور را بینا کُنیم
۱۱۲۶ هانْ ضِیاءُ الحَقْ حُسامُ الدّین تو زود دارُوَش کُن کوریِ چَشمِ حَسود
۱۱۲۷ توتیایِ کِبْریایِ تیزْفِعْل دارویِ ظُلْمَت‌کُشِ اِسْتیزْفِعْل
۱۱۲۸ آن کِه گَر بر چَشمِ اَعْمی بَر زَنَد ظُلْمَتِ صد ساله را زو بَر کَند
۱۱۲۹ جُمله کوران را دَوا کُن جُز حَسود کَزْ حَسودی بر تو می‌آرَد جُحود
۱۱۳۰ مَر حَسودَت را اگر چه آن مَنَم جانْ مَدِه تا هم چُنین جان می‌کَنَم
۱۱۳۱ آن کِه او باشد حَسودِ آفتاب وان کِه می‌رَنجَد زِ بودِ آفتاب
۱۱۳۲ اینْت دَردِ بی‌دَوا، کو راست آه اینْت افتاده آیَد در قَعْرِ چاه
۱۱۳۳ نَفیِ خورشیدِ اَزَل بایِستِ او کِی بَرآیَد این مُرادِ او؟ بِگو
۱۱۳۴ بازْ آن باشد که بازآیَد به شاه بازِ کور است آن کِه شُد گُم‌کرده راه
۱۱۳۵ راه را گُم کرد و در ویرانْ فُتاد باز در ویرانْ بَرِ جُغْدانْ فُتاد
۱۱۳۶ او همه نور است از نورِ رضا لیکْ کورَش کرد سَرهَنگِ قَضا
۱۱۳۷ خاکْ در چَشمَش زد و از راه بُرد در میانِ جُغْد و ویرانَش سِپُرد
۱۱۳۸ بر سَری جُغْدانْش بر سَر می‌زَنند پَرّ و بالِ نازنینَش می‌کَنند
۱۱۳۹ وَلْوَله افتاد در جُغدان که ها باز آمد تا بگیرد جایِ ما
۱۱۴۰ چون سگانِ کویْ پُر خشم و مَهیب اَنْدر افتادند در دَلْقِ غَریب
۱۱۴۱ باز گوید من چه دَر خورْدَم به جُغد؟ صد چُنین ویرانْ فِدا کردم به جُغد
۱۱۴۲ من نخواهم بود این‌جا، می‌رَوَم سویِ شاهَنْشاهْ راجِع می‌شَوَم
۱۱۴۳ خویشتن مَکْشید ای جُغدان که من نه مُقیمَم، می‌رَوَم سویِ وَطَن
۱۱۴۴ این خَراب، آباد در چَشمِ شماست وَرْنه ما را ساعِدِ شَهْ نازْ جاست
۱۱۴۵ جُغد گفتا باز حیلَت می‌کُند تا زِ خان و مانْ شما را بَر کَند
۱۱۴۶ خانه‌هایِ ما بگیرد او به مَکْر بَرکَند ما را به سالوسی زِ وَکْر
۱۱۴۷ می‌نِمایَد سیری این حیلَت‌پَرَست وَاللَه از جُمله حَریصانْ بَتَّر است
۱۱۴۸ او خورَد از حِرصْ طین را هَمچو دِبْس دُنْبه مَسْپارید ای یاران به خِرس
۱۱۴۹ لاف از شَهْ می‌زَنَد، وَزْ دستِ شَهْ تا بَرَد او ما سَلیمان را زِ رَهْ
۱۱۵۰ خود چه جِنْسِ شاه باشد مُرغَکی؟ مَشْنواَش گَر عقل داری اندکی
۱۱۵۱ جِنْسِ شاه است او و یا جِنْسِ وزیر؟ هیچ باشد لایِقِ لَوْزینه سیر؟
۱۱۵۲ آنچه می‌گوید زِ مَکْر و فِعْل و فَن هست سُلطان با حَشَمْ جویایِ من
۱۱۵۳ اینْت مالیخولیایِ ناپذیر اینْت لافِ خام و دامِ گولْگیر
۱۱۵۴ هر کِه این باور کُند، از اَبْلَهی‌ست مُرغَکِ لاغر چه دَرخورْدِ شَهی‌ست؟
۱۱۵۵ کمترین جُغد اَرْ زَنَد بر مَغزِ او مَر وِرا یاری‌گری از شاه کو؟
۱۱۵۶ گفت باز اَرْ یک پَرِ من بِشْکَند بیخِ جُغْدِستانْ شَهَنْشه بَر کَند
۱۱۵۷ جُغد چِه بْوَد؟ خود اگر بازی مرا دلْ بِرَنجانَد،کُند با من جَفا
۱۱۵۸ شَهْ کُند توده به هر شیب و فَراز صد هزاران خَرمَن از سَرهایِ باز
۱۱۵۹ پاسْبانِ من عنایاتِ وِیْ است هر کجا که من رَوَم، شَهْ در پِی است
۱۱۶۰ در دِلِ سُلطانْ خیالِ من مُقیم بی خیالِ منْ دلِ سُلطان سَقیم
۱۱۶۱ چون بِپَرّانَد مرا شَهْ در رَوِش می‌پَرَم بر اوجِ دلْ چون پَرتوِش
۱۱۶۲ هَمچو ماه و آفتابی می‌پَرَم پَرده‌هایِ آسْمان‌ها می‌دَرَم
۱۱۶۳ روشنیِّ عقل‌ها از فِکْرَتَم اِنْفِطارِ آسْمانْ از فِطْرَتَم
۱۱۶۴ بازم و حیران شود در من هُما جُغد کِه‌بْوَد تا بِدانَد سِرِّ ما؟
۱۱۶۵ شَهْ برایِ من زِ زندان یاد کرد صد هزاران بَسته را آزاد کرد
۱۱۶۶ یک دَمَم با جُغْدها دَمساز کرد از دَمِ منْ جُغْدها را باز کرد
۱۱۶۷ ای خُنُک جُغدی که در پروازِ من فَهْم کرد از نیک بَختی رازِ من
۱۱۶۸ در من آویزید تا نازان شوید گَرچه جُغْدانید، شَهْ بازان شوید
۱۱۶۹ آن کِه باشد با چُنان شاهی حَبیب هر کجا اُفْتَد چرا باشد غَریب؟
۱۱۷۰ هر کِه باشد شاه دَردَش را دَوا گَر چو نِی نالَد، نباشد بی‌نَوا
۱۱۷۱ مالِکِ مُلْکَم، نِیَم من طَبْل‌خوار طَبْلِ بازم می‌زَنَد شَهْ از کِنار
۱۱۷۲ طَبْلِ بازِ من نِدایِ اِرْجِعی حَقْ گواهِ من به رَغْمِ مُدَّعی
۱۱۷۳ من نِیَم جِنْسِ شَهَنْشه، دور ازو لیکْ دارم در تَجَلّی نور ازو
۱۱۷۴ نیست جِنْسیَّت زِ رویِ شَکل و ذات آبْ جِنْسِ خاک آمد در نَبات
۱۱۷۵ بادْ جِنْسِ آتش آمد در قِوام طَبْع را جِنْس آمده‌ست آخِر مُدام
۱۱۷۶ جِنْسِ ما چون نیست جِنْسِ شاهِ ما مایِ ما شُد بَهرِ مایِ او فَنا
۱۱۷۷ چون فَنا شُد مایِ ما، او مانْد فَرد پیشِ پایِ اسبِ او، گَردم چو گَرد
۱۱۷۸ خاک شُد جان و نشانی‌هایِ او هست بر خاکَشْ نِشانِ پایِ او
۱۱۷۹ خاکِ پایَش شو، برایِ این نِشان تا شَوی تاجِ سَرِ گَردن‌کَشان
۱۱۸۰ تا که نَفریبد شما را شَکلِ من نُقلِ من نوشید، پیش از نُقْلِ من
۱۱۸۱ ای بَسا کَس را که صورت راه زد قَصدِ صورت کرد و بر اَللَه زد
۱۱۸۲ آخِر این جان با بَدَن پیوسته است هیچ این جان با بَدَن مانند هست؟
۱۱۸۳ تابِ نورِ چَشم با پیه است جُفت نورِ دلْ در قطرهٔ خونی نَهُفت
۱۱۸۴ شادی اَندر گُرده و غَم در جِگَر عقلْ چون شمعی درونِ مَغزِ سَر
۱۱۸۵ این تَعَلُّق‌ها نه بی‌کَیْف است و چون؟ عقل‌ها در دانشِ چونی زَبون
۱۱۸۶ جان کُلْ با جانِ جُزو آسیب کرد جان ازو دُرّی سِتَد در جیب کرد
۱۱۸۷ هَمچو مَریَم جان ازان آسیبِ جیب حامله شُد از مسیحِ دِلْفَریب
۱۱۸۸ آن مَسیحی نه که بر خُشک و تَر است آن مسیحی کَزْ مَساحَت بَرتَر است
۱۱۸۹ پس زِ جانِ جانْ چو حامِل گشت جان از چُنین جانی شود حامِلْ جهان
۱۱۹۰ پس جهانْ زایَد جهانی دیگری این حَشَر را وا نِمایَد مَحْشَری
۱۱۹۱ تا قیامَت گَر بگویم، بِشْمُرَم من زِ شَرحِ این قیامَت قاصِرَم
۱۱۹۲ این سُخَن‌ها خود به معنی یا رَبی‌ست حرف‌ها دامِ دَمِ شیرین ‌لَبی‌ست
۱۱۹۳ چون کُند تَقصیر، پَس چون تَن زَنَد؟ چون که لَبَّیکَش به یارَب می‌رَسَد
۱۱۹۴ هست لَبَّیکی که نَتْوانی شَنید لیکْ سَر تا پایْ بِتْوانی چَشید

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *