مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۶ – رَفتنِ پسرانِ سُلطانْ به حُکْمِ آن که اَلاِنْسانُ حَریصٌ عَلی ما مُنِعْ ما بَندگیِ خویش نِمودیم وَلیکِن خویِ بَدِ تو بَنده نَدانِسْت خریدن به سویِ آن قَلْعهٔ مَمْنوعٌ عَنْهُ آن همه وَصیَّت‌ها و اَنْدَرزهایِ پدر را زیرِ پا نَهادند تا در چاهِ بَلا افتادند و می‌گفتند ایشان را نُفوسِ لَوّامه اَلَمْ یَاْتِکُمْ نَذیرٌ؟ ایشان می‌گفتند گِریان و پَشیمان لَوْکُنّا نَسْمَعُ اَو نَعْقِلُ ماکُنّا فی اَصْحابِ السَّعیرْ

 

۳۷۱۲ این سُخَن پایان ندارد آن فَریق بَر گرفتند از پی آن دِزْ طَریق
۳۷۱۳ بر درختِ گندم مَنْهی زَدَند از طَویله‌یْ مُخْلِصان بیرون شُدند
۳۷۱۴ چون شُدند از مَنْع و نَهْیَش گَرمْ ‌تَر سویِ آن قَلْعه بَرآوَرْدند سَر
۳۷۱۵ بر سِتیزِ قولِ شاهِ مُجْتَبی تا به قَلْعه‌یْ صَبرسوزِ هُش‌رُبا
۳۷۱۶ آمدند از رَغْمِ عقلِ پَندْتوز در شبِ تاریک بَر گشته زِ روز
۳۷۱۷ اَنْدَر آن قَلْعه‌یْ خوش ذاتُ الصُّوَر پنج دَر در بَحْر و پنجی سویِ بَر
۳۷۱۸ پنج از آن چون حِسْ به سوی رَنگ و بو پنج از آن چون حِسِّ باطِنْ رازْجو
۳۷۱۹ زان هزاران صورت و نَقْش و نِگار می‌شُدند از سو به سو خوشْ بی‌قَرار
۳۷۲۰ زین قَدَح‌هایِ صُوَر کَم‌باش مَست تا نگردی بُتْ‌تَراش و بُتْ‌َپَرَست
۳۷۲۱ از قَدَح‌هایِ صُوَر بُگْذَر مَایست باده در جام است لیکْ از جامْ نیست
۳۷۲۲ سویِ باده‌بَخشْ بُگْشا پَهْن فَم چون رَسَد باده نَیایَد جامْ کَم
۳۷۲۳ آدَما مَعنیِّ دِلْبَندَم بِجوی تَرکِ قِشْر و صورتِ گندم بِگوی
۳۷۲۴ چون که ریگی آرْد شد بَهْرِ خَلیل دان که مَعْزول است گندم ای نَبیل
۳۷۲۵ صورت از بی‌صورت آید در وجود هم‌چُنانْک از آتشی زاده‌ست دود
۳۷۲۶ کمترین عَیْب مُصَوَّر در خِصال چون پَیاپِی بینی اَش آیَد مَلال
۳۷۲۷ حیرتِ مَحْض آرَدَت بی‌صورتی زاده صد گون آلَت از بی‌آلَتی
۳۷۲۸ بی زِ دستی دست‌ها بافَد هَمی جانِ جانْ سازد مُصَوَّر آدمی
۳۷۲۹ آن چُنانْک اَنْدَر دل از هَجْر و وِصال می‌شود بافیده گوناگونْ خیال
۳۷۳۰ هیچ مانَد این مُؤثِّر با اَثَر؟ هیچ مانَد بانگ و نوحه با ضَرَر؟
۳۷۳۱ نوحه را صورت ضَرَر بی‌صورت است دستْ خایَند از ضَرَر کِشْ نیست دست
۳۷۳۲ این مَثَل نالایِق است ای مُسْتَدِل حیلهٔ تَفْهیم را جُهْدُ الْمُقِل
۳۷۳۳ صُنْعِ بی‌صورت بکِارَد صورتی تَنْ بِرویَد با حواس و آلَتی
۳۷۳۴ تا چه صورت باشد آن بر وَفْق خَود اَنْدَر آرَد جسم را در نیک و بَد
۳۷۳۵ صورتِ نِعْمَت بُوَد شاکِر شود صورتِ مُهْلَت بُوَد صابِر شود
۳۷۳۶ صورتِ رَحْمی بُوَد بالان شود صورتِ زَخْمی بُوَد نالان شود
۳۷۳۷ صورتِ شهری بُوَد گیرد سَفَر صورتِ تیری بُوَد گیرد سِپَر
۳۷۳۸ صورتِ خوبان بُوَد عِشْرَت کُند صورتِ غَیْبی بُوَد خَلْوَت کُند
۳۷۳۹ صورتِ مُحتاجی آرَد سویِ کَسْب صورتِ بازو وَری آرَد به غَصْب
۳۷۴۰ این زِ حَد وَ انْدازه‌ها باشد بُرون داعیِ فِعْل از خیالِ گونه‌گون
۳۷۴۱ بی‌نِهایَت کیش‌ها و پیشه‌ها جُمله ظِلِّ صورتِ اَنْدیشه‌ها
۳۷۴۲ بر لَبِ بام ایستاده قَوْمِ خَوش هر یکی را بر زمینْ بین سایه‌اَش
۳۷۴۳ صورتِ فِکْراست بر بامِ مَشید وان عَمَل چون سایه بر اَرکانْ پَدید
۳۷۴۴ فِعْلْ بر اَرکان و فِکْرَت مُکْتَتَم لیکْ در تاثیر و وَصْلَت دو به هم
۳۷۴۵ آن صُوَر در بَزْمْ کَزْ جام خوشی ست فایده‌یْ او بی‌خودیّ و بی‌هُشی ست
۳۷۴۶ صورتِ مَرد و زَن و لَعْب و جِماع فایده‌ش بی‌هوشیِ وَقتِ وِقاع
۳۷۴۷ صورتِ کان و نَمَک کان نِعْمَت است فایده‌ش آن قوَّتِ بی‌صورت است
۳۷۴۸ در مَصافْ آن صورتِ تیغ و سِپَر فایده‌ش بی‌صورتی یعنی ظَفَر
۳۷۴۹ مدرسه و تَعْلیق و صورت‌های وِیْ چون به دانش مُتَّصِل شُد گشت طَی
۳۷۵۰ این صُوَر چون بَندهٔ بی‌صورَتَند پَس چرا در نَفیِ صاحِبْ‌نِعْمَتَند؟
۳۷۵۱ این صُوَر دارد زِ بی‌صورتْ وجود چیست پَس بر موجِدِ خویشَش جُحود؟
۳۷۵۲ خود ازو یابَد ظُهورْ اِنْکارِ او نیست غیرِ عکسْ خودْ این کارِ او
۳۷۵۳ صورتِ دیوار و سَقْفِ هر مَکان سایهٔ اَنْدیشهٔ مِعْمار دان
۳۷۵۴ گَرچه خود اَنْدَر مَحَلِّ اِفْتِکار نیست سنگ و چوب و خِشْتی آشکار
۳۷۵۵ فاعِلِ مُطْلَق یَقین بی‌صورت است صورت اَنْدَر دستِ او چون آلَت است
۳۷۵۶ گَهْ گَهْ آن بی‌صورت از کَتْمِ عَدَم مَر صُوَر را رو نِمایَد از کَرَم
۳۷۵۷ تا مَدَد گیرد ازو هر صورتی از کَمال و از جَمال و قُدرتی
۳۷۵۸ باز بی‌صورت چو پِنْهان کرد رو آمدند از بَهْرِ کَدْ در رَنگ و بو
۳۷۵۹ صورتی از صورتِ دیگر کَمال گر بِجویَد باشد آن عَیْنِ ضَلال
۳۷۶۰ پَس چه عَرضه می‌کُنی ای بی‌گُهَر اِحْتیاجِ خود به مُحْتاجی دِگَر؟
۳۷۶۱ چون صُوَر بَنده‌ست بر یَزدان مگو ظَنْ مَبَر صورت به تَشْبیهَش مَجو
۳۷۶۲ در تَضَرُّع جوی و در اِفْنایِ خویش کَزْ تَفکُّر جُز صُوَر نایَد به پیش
۳۷۶۳ وَر زِ غَیْرِ صورتَت نَبْوَد فِرِه صورتی کان بی‌تو زایَد در تو بِهْ
۳۷۶۴ صورتِ شهری که آن جا می‌رَوی ذوقِ بی‌صورتْ کَشیدَت ای رَوی
۳۷۶۵ پَس به مَعنی می‌رَوی تا لامَکان که خوشی غَیرِ مکان است و زمان
۳۷۶۶ صورتِ یاری که سویِ او شَوی از برایِ مونِسی‌اَش می‌رَوی
۳۷۶۷ پَس به معنی سویِ بی‌صورت شُدی گَرچه زان مَقْصودْ غافِل آمدی
۳۷۶۸ پَس حقیقت حَقْ بُوَد مَعْبودِ کُل کَز پِیِ ذوق است سَیْرانِ سُبُل
۳۷۶۹ لیکْ بعضی رو سویِ دُم کرده‌اند گَرچه سَر اَصْل است سَر گُم کرده‌اند
۳۷۷۰ لیکْ آن سَر پیش این ضالانِ گُم می‌دَهَد دادِ سَری از راهِ دُم
۳۷۷۱ آن زِ سَر می‌یابَد آن داد این زِ دُم قَوْمِ دیگر پا و سَر کردند گُم
۳۷۷۲ چون که گُم شُد جُمله جُمله یافتند از کَم آمد سویِ کُلْ بِشْتافتند

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *