مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۷ – دیدنِ ایشان در قَصرِ این قَلْعهٔ ذاتُ الصُّوَر نَقْشِ رویِ دخترِ شاهِ چین را و بیهوش شُدنِ هر سه و در فِتْنه اُفتادن و تَفَحُّص کردن که این صورتِ کیست؟
۳۷۷۳ | این سُخَن پایان ندارد آن گُروه | صورتی دیدند با حُسن و شُکوه | |
۳۷۷۴ | خوبتَر زان دیده بودند آن فَریق | لیکْ زین رَفتند در بَحْرِ عَمیق | |
۳۷۷۵ | زان که اَفْیونْشان دَرین کاسه رَسید | کاسهها مَحْسوس و اَفْیون ناپَدید | |
۳۷۷۶ | کرد فِعْلِ خویش قَلْعهیْ هُشرُبا | هر سه را اَنْداخت در چاهِ بَلا | |
۳۷۷۷ | تیرِ غَمْزه دوخت دل را بیکَمان | اَلاَمان و اَلاَمان ای بیاَمان | |
۳۷۷۸ | قَرنها را صورتِ سنگین بِسوخت | آتشی در دین و دِلْشان بَر فُروخت | |
۳۷۷۹ | چون که روحانی بُوَد خود چون بُوَد؟ | فِتْنهاَش هر لحظه دیگرگون بُوَد | |
۳۷۸۰ | عشقِ صورت در دلِ شَهْزادگان | چون خَلِش میکرد مانندِ سِنان | |
۳۷۸۱ | اشک میبارید هر یک هَمچو میغ | دست میخایید و میگفت ای دریغ | |
۳۷۸۲ | ما کُنون دیدیم شَهْ ز آغازْ دید | چَندَمان سوگند داد آن بینَدید؟ | |
۳۷۸۳ | اَنْبیا را حَقِّ بسیاراست از آن | که خَبَر کردند از پایان مان | |
۳۷۸۴ | کانچه میکاری نَرویَد جُز که خار | وین طَرَف پَرّی نَیابی زو مَطار | |
۳۷۸۵ | تُخْم از من بَر که تا رَیْعی دَهَد | با پَرِ من پَر که تیرْ آن سو جَهَد | |
۳۷۸۶ | تو نَدانی واجِبیِّ آن و هست | هم تو گویی آخِر آن واجِب بُدهست | |
۳۷۸۷ | او تواست امّا نه این تو آن تواست | که در آخِر واقِفِ بیرونشواست | |
۳۷۸۸ | تویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَت | آمدهست از بَهْرِ تَنْبیه و صِلَت | |
۳۷۸۹ | تویِ تو در دیگری آمد دَفین | من غُلام مَردِ خودبینی چُنین | |
۳۷۹۰ | آنچه در آیینه میبینَد جوان | پیرْ اَنْدَر خِشْت بینَد بیش از آن | |
۳۷۹۱ | ز َامْرِ شاهِ خویش بیرون آمدیم | با عِنایاتِ پدرْ یاغی شُدیم | |
۳۷۹۲ | سَهْل دانستیم قولِ شاه را | وان عِنایَتهایِ بیاَشْباه را | |
۳۷۹۳ | نَکْ دَراُفتادیم در خَنْدَق همه | کُشته و خَستهیْ بَلا بیمَلْحَمه | |
۳۷۹۴ | تکیه بر عقلِ خود و فرهنگِ خویش | بودَمان تا این بَلا آمد به پیش | |
۳۷۹۵ | بیمَرَض دیدیم خویش و بی زِ رِق | آن چُنان که خویش را بیمارِ دِق | |
۳۷۹۶ | عِلَّتِ پنهان کُنون شُد آشکار | بَعد ازان که بند گشتیم و شکار | |
۳۷۹۷ | سایهٔ رَهْبر بهْ است از ذِکْرِ حَق | یک قَناعَت بهْ که صد لوت و طَبَق | |
۳۷۹۸ | چَشمِ بینا بهتر از سیصد عَصا | چَشمْ بِشْناسَد گُهَر را از حَصا | |
۳۷۹۹ | در تَفَحُّص آمدند از اَنْدُهان | صورتِ که بْوَد عَجَب این در جهان؟ | |
۳۸۰۰ | بَعدِ بسیاری تَفَحُّص در مَسیر | کشف کرد آن راز را شیخی بَصیر | |
۳۸۰۱ | نَز طَریقِ گوش بَلْ از وَحْیِ هوش | رازها بُد پیشِ او بی رویْپوش | |
۳۸۰۲ | گفت نَقْشِ رَشْکِ پَروین است این | صورتِ شَهْزادهٔ چین است این | |
۳۸۰۳ | هَمچو جان و چون جَنین پِنْهانْست او | در مُکَتَّم پَرده و ایوانْست او | |
۳۸۰۴ | سویِ او نه مَرد رَهْ دارد نه زَن | شاهْ پنهان کرد او را از فِتَن | |
۳۸۰۵ | غَیْرتی دارد مَلِک بر نامِ او | که نَپَرَّد مُرغْ هم بر بامِ او | |
۳۸۰۶ | وایِ آن دلْ کِشْ چُنین سودا فُتاد | هیچ کَس را این چُنین سودا مَباد | |
۳۸۰۷ | این سِزایِ آن کِه تُخمْ جَهْل کاشت | وان نَصیحَت را کَساد و سَهْل داشت | |
۳۸۰۸ | اِعْتِمادی کرد بر تَدْبیر خویش | که بَرَم من کارِخود با عقلْ پیش | |
۳۸۰۹ | نیمْ ذَرّه زان عِنایَت بِهْ بُوَد | که زِ تَدبیرِ خِرَد سیصد رَصَد | |
۳۸۱۰ | تَرکِ مَکْرِ خویشتن گیر ای امیر | پا بِکِش پیشِ عِنایَتْ خوش بِمیر | |
۳۸۱۱ | این به قَدْرِ حیله مَعْدود نیست | زین حِیَلْ تا تو نَمیری سود نیست |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!