مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۰ – رُجوع کردن به قِصّهٔ آن شَخْص که به او گنج نشان دادند به مصر و بَیانِ تَضَرُّعِ او از درویشی به حَضرتِ حَق

 

۴۲۵۱ مَردِ میراثی چو خورْد و شُد فقیر آمد اَنْدَر یا رَب و گریه وْ نَفیر
۴۲۵۲ خود کِه کوبَد این دَرِ رَحمَت‌نِثار که نیابَد در اِجابَت صد بهار؟
۴۲۵۳ خواب دید او هاتفی گفت او شَنید که غِنایِ تو به مصر آید پَدید
۴۲۵۴ رو به مصر آن جا شود کارِ تو راست کرد کُدْیَه ت را قبول او مُرْتَجاست
۴۲۵۵ در فُلان موضِع یکی گنجی‌ست زَفْت در پِیِ آن بایَدَت تا مصر رفت
۴۲۵۶ بی‌درنگی هین زِ بغداد ای نَژَند رو به سویِ مصر و مَنْبَت‌گاهِ قَند
۴۲۵۷ چون زِ بغداد آمد او تا سویِ مصر گرم شُد پُشتَش چو دید او رویِ مصر
۴۲۵۸ بر امیدِ وعدهٔ هاتِف که گنج یابَد اَنْدَر مصر بَهْرِ دَفْعِ رنج
۴۲۵۹ در فُلان کوی و فُلان موضِعِ دَفین هست گنجی سخت نادر بَس گُزین
۴۲۶۰ لیک نَفْقَه‌ش بیش و کَم چیزی نَمانْد خواست دَقّی بر عَوامُ‌النّاس رانْد
۴۲۶۱ لیک شَرم و هِمَّتَش دامَن گرفت خویش را در صَبرْ اَفْشُردن گرفت
۴۲۶۲ باز نَفْسَش از مَجاعَت بَرطَپید زِ انْتِجاع و خواستنْ چاره نَدید
۴۲۶۳ گفت شب بیرون رَوَم من نَرمْ نرم تا زِ ظُلْمَت نایَدَم در کُدْیه شَرم
۴۲۶۴ هَمچو شَبْکوکی کُنم شب ذِکْر و بانگ تا رَسَد از بام هایَم نیمْ دانگ
۴۲۶۵ اَنْدَرین اَنْدیشه بیرون شُد به کویْ وَنْدَرین فِکْرَت هَمی شُد سو به سویْ
۴۲۶۶ یک زمان مانِع هَمی‌شُد شَرم و جاه یک زمانی جوع می‌گُفتَش بِخواه
۴۲۶۷ پایْ پیش و پایْ پَس تا ثُلْثِ شب که بِخواهم یا بِخُسبَم خُشکْ‌لب؟

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *