مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۱ – رَسیدن آن شَخص به مصر و شب بیرون آمدن به کوی از بَهْرِ شَبْکوکی و گدایی و گرفتنِ عَسَس او را و مُراد اوحاصِل شُدن از عَسَس بَعد از خوردنِ زَخْمِ بسیار وَ عَسی اَنْ تَکْرَهوا شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ قَوْلُهُ تَعالی سَیَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا وَ قَوْلُهُ عَلَیْهِ‌السَّلام اِشْتَدّی اَزْمَةُ تَنْفَرِجی وَ جَمیعُ الْقُرآنَ وَ الْکُتُبِ الْمُنْزَلَةِ فی تَقْریرِ هذا

 

۴۲۶۸ ناگهانی خود عَسَس او را گرفت مُشت و چوبَش زد زِ صَفْرا نا شِکِفت
۴۲۶۹ اتّفاقا اَنْدَر آن شب‌هایِ تار دیده بُد مَردم زِ شب‌دُزدان ضِرار
۴۲۷۰ بود شب‌هایِ مَخوف و مُنْتَحَس پَس به جِدْ می‌جُست دُزدان را عَسَس
۴۲۷۱ تا خلیفه گفت که بُبْرید دست هر کِه شب گردد وَگَر خویشِ من است
۴۲۷۲ بر عَسَس کرده مَلِک تهدید و بیم که چرا باشید بر دُزدان رَحیم؟
۴۲۷۳ عِشْوه‌شان را از چه رو باوَر کُنید؟ یا چرا زیشان قَبولِ زَر کُنید؟
۴۲۷۴ رَحْم بر دُزدان و هر مَنْحوسْ‌دست بر ضَعیفان ضَربَت و بی‌رَحمی است
۴۲۷۵ هین زِ رنجِ خاصْ مَسْکُل زِ انْتِقام رنجِ او کَم بین بِبین تو رنجِ عام
۴۲۷۶ اِصْبَعِ مَلْدوغ بُر در دَفْعِ شَر در تَعَدّیّ و هَلاکِ تَنْ نِگَر
۴۲۷۷ اتّفاقا اَنْدَر آن اَیّامْ دُزد گشته بود اَنْبوه پُخته وْ خام دُزد
۴۲۷۸ در چُنین وَقتَش بِدید و سخت زد چوب‌ها و زَخْم‌هایِ بی‌عَدَد
۴۲۷۹ نَعْره و فریاد زان دَرویش خاست که مَزَن تا من بگویم حالْ راست
۴۲۸۰ گفت اینک دادَمَت مُهْلَت بِگو تا به شب چون آمدی بیرون به کو؟
۴۲۸۱ تو نه‌یی زین جا غریب و مُنْکری راستی گو تا به چه مَکْر اَنْدَری؟
۴۲۸۲ اَهْلِ دیوان بر عَسَس طَعْنه زدند که چرا دُزدان کُنون اَنْبُه شُدند
۴۲۸۳ اَنْبُهی از توست و از امِثالِ توست وانِما یاران زِشتَت را نَخُست
۴۲۸۴ وَرْنه کینِ جُمله را از تو کَشَم تا شود ایمِن زَرِ هر مُحْتَشَم
۴۲۸۵ گفت او از بَعدِ سوگندانِ پُر که نِیمَ من خانه‌سوز و کیسه‌بُر
۴۲۸۶ من نه مَردِ دُزدی و بی‌دادی‌اَم من غریبِ مصرم و بَغدادی‌اَم

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *